سال ۱۸۶۲. مهندسی بهنام "فرگوس" (هاردویک)، از طرف دولت انگلستان مأموریت مییابد تا باآخرین اختراعش، بالن بزرگی که اتاقکی را هم حمل میکند، ۴۰۰۰ مایل راه را از زنگبار تا غرب آفریقا برود و سرزمینی در اطراف رود ولتا را برای انگلستان تصاحب کند. زمان بسیار اهمیت دارد، چون گروهی از بردهفروشان چند ملیتی ادعای مالکیت این سرزمین را دارند. در زنگبار، خبرنگاری آمریکائی، "دانلد اوشی" (باتنز)، و کنیزی فراری بهنام "ماکیا" (لونا) به "فرگوسن" و دستیارش، "ژاک" (فابیان) ملحق میشوند. "سر هنری وینینگ" (هیدن)، رئیس مؤسسه سلطنتی جغرافیا هم از طرف ملکه انگلستان اعزام میشود. چند روز بعد، آنان در راه، یک معلم میسیونر بهنام "سوزان گیل" (ایدن) را از چنگ سلطانی (گیلبرت) نجات میدهند و با خود میبرند و یک بردهفروش ناشی عرب هم به نام "احمد" (لوره) به آنان ملحق میشود. بهزودی توفان شن مجبورشان میکند که فرود بیایند و همگی به جز "اوشی" اسیر و محکوم میشوند تا از بلندترین مناره شهر به پائین پرت شوند؛ اما "اوشی" با بالن میرسد و نجاتشان میدهد. بالاخره به رود ولتا میرسند و بالن در رودخانه میافتد. با این همه درست پیش از رسیدن بردهفروشان، "اوشی" پرچم انگلستان را به زمین میکوبد.
٭ از نوع آثاری که ظاهراً آلن متخصص ساختن آنها بود. اما در این فیلم از جذابیت دنیای گمشده (۱۹۶۰) و سفر به قعر دریا (۱۹۶۱) چندان خبری نیست. از جمله، استفاده از بالن که امکان تغییر لوکیشن بسیاری را به دست میدهد (و در اوایل دهه ۱۹۶۰ بسیار باب طبع فیلمسازان بود) به حرکت و شادابی صحنهها کمکی نکرده است. بازیگران نیز اغلب یا نابهجا انتخاب شدهاند (مثل باتنز و فابیان) یا، بهخصوص در مورد لوره، هدر رفتهاند.