رشد و نمو علوم طبيعى و کابرد آن در شناسائى سير تحول و تکامل انسان از يک سو، گسترش سياست استعمارى کشورهاى اروپائى از سوى ديگر، سبب روى آورى به انسانشناسي، جسمانى و فرهنگى شد و بهتدريج قلمرو مطالعات انسانشناسي، فيزيکى و فرهنگى از يکديگر جدا شدند؛ و مردمشناسان بيشتر بر مطالعه و بررسى ويژگىهاى قومي، آداب و رسوم و آنچه که مجموعه زندگى آنها را مىسازد تأکيد کردند. در نتيجه گروهى از مردم براى ارضاء حس کنجکاوى با براى هدفهاى سياسي، نظامي، مذهبي، تجارى و غيره به سرزمينهاى ناشناخته رفتند، و هر يک بنابر موقعيت و محلى که در آن قرار گرفتند، به تهيه گزارشها و سفرنامهها و نگارش کتب مختلف در توصيف اوضاع و احوال فرهنگى اقوام مختلف پرداختند.
در هر يک از کشورهاى اروپائي، و سپس سرزمين آمريکا، مطالعات انسانشناسى قرهنگى مورد توجه قرار گرفت تا جائىکه در پايان قرن نوزدهم تدريس اين مواد مراکز علمى و دانشگاهى مورد تائيد قرار گرفت، و به مقام و موقعيت علمى صاحبنظران آن توجه شد.
در هر يک از کشورهاى اروپائى يا آمريکائى به جنبهها و بينشهاى متفاوتى در زمينه انسانشناسى و مطالعات مربوط به آن توجه شد و هريک سبب رشد و توسعهٔ نظريههاى خاصى شدند، از اينرو بهجا است که چگونگى رشد انسانشناسى را در کشورهاى غربي، به اختصار، مورد مطالعه قرار دهيم.