تنگ غروب بود، بعد از آنکه آذر سپ موبد چند شعر از اشعار گاتها بالای سر مردهٔ زربانو زمزمه می‌کرد، لای کتاب را بست و باگامهای سنگین بطرف در کوتاه استودان برگشت و از پله‌های جلو آن به زحمت پائین آمد.متولی آنجا دوید و در آهنین را با صدای خشک چند شناکی که کرد و روی پاشنه‌های زنگ زده‌اش چرخید برروی زربانو بست و فقل کرد. جسد زربانو تنها میان استخوانها و گوشتهای تجزیه شدهٔ مردگان دخمهٔ خاموشی سپرده شد. آذر سپ عرق روی پیشانیش را پاک کرد و .... .

فایل(های) الحاقی

آفرینگان Afaringan.pdf 133 KB application/pdf