نویسنده: صادق هدایت
تنگ غروب بود، بعد از آنکه آذر سپ موبد چند شعر از اشعار گاتها بالای سر مردهٔ زربانو زمزمه میکرد، لای کتاب را بست و باگامهای سنگین بطرف در کوتاه استودان برگشت و از پلههای جلو آن به زحمت پائین آمد.متولی آنجا دوید و در آهنین را با صدای خشک چند شناکی که کرد و روی پاشنههای زنگ زدهاش چرخید برروی زربانو بست و فقل کرد. جسد زربانو تنها میان استخوانها و گوشتهای تجزیه شدهٔ مردگان دخمهٔ خاموشی سپرده شد. آذر سپ عرق روی پیشانیش را پاک کرد و .... .
فایل(های) الحاقی
آفرینگان | Afaringan.pdf | 133 KB | application/pdf |