صالح محمدی
از کاری که میکردم زیاد مطمئن نبودم. کمی با خودم کلنجار رفتم، ولی دست آخر دل را به دریا زدم و راھی شدم. آدرسی که داشتم، یکی از محلهھای پائین شھر بود. کمتر اتفاق افتاده بود که به اینطور محلهای سر بزنم. کوچه آنقدر تنگ بود که شاید یک موتورسوار، به زور میتوانست از آن رد بشود. چند بار خواستم برگردم، قلیان درونم میجوشید، ولی از طرفی حس کنجکاوی و رسالت خبرنگاری اجازه نمیداد که بیخیال از کنار موضوع عبور کنم.<br /> چند روز پیش یکی از بچهھای روزنامه که گاه گداری غذای ظھر را با موتور میآورد، این آدرس را به من داد. درست یادم نیست که از کجا حرف میزدیم که سر حرف به قاچاق زنان کشیده شد. شاید طبق معمول داشت در مورد زنانی که تا به حال با آنھا خوابیده بود حرف میزد! که یکباره چیزی نظرم را جلب کرد و این آدرس را از او گرفتم.
فایل(های) الحاقی
فروش عادلانه | foroshe adelane.pdf | 287 KB | application/pdf |