تا ابله در جهان هست، مفلس درنمی‌ماند

از نادانی دیگران سود می‌برد. آورده‌اند كه ... گویند كلاغی روی شاخه درختی نشسته قالب پنیری در منقار داشت، روباهی رسید و او را دید ، به خیالش افتاد كه حیله‌ای بكار برد و قالب پنیر …

از نادانی دیگران سود می‌برد.
آورده‌اند كه ...
گویند كلاغی روی شاخه درختی نشسته قالب پنیری در منقار داشت، روباهی رسید و او را دید ، به خیالش افتاد كه حیله‌ای بكار برد و قالب پنیر را در رباید. پیش رفت و سلامی غرا كرد ، و با آهنگی ادب آمیز گفت : خدا پدر بزرگوارتان را رحمت كند ، براستی چه آواز خوبی داشت، چقدر من لذت می‌بردم وقتی چشمها را بر روی می‌گذاشت و با لحنی خوش‌تر از آهنگ بلبل زمزمه می‌فرمود ! ولی چه جای غم و تأسف است: گر رفت پدر پسر بمانادا ! خیلی خوشوقت می شدم اگر شما نمونه ای از فتوت و رأفت و مهمان نوازی پدر بزرگوار خود را بروز داده از استماع یك دم آواز خوش و دلكش خویش مرا مفتخر و شادمان می‌فرمودید !
كلاغ احمق از سخنان تملق آمیز و فریبندهٔ روباه حیله گر ، فریفته شده ، چشمها را لبست و منقار باز كرد تا دمی برای او آواز بخواند كه ناگاه قالب پنیر از منقارش افتاد و روباه آنرا به تندی در ربود و گفت : ببخشید، مقصودم شنیدن آواز نبود ، بلكه خواستم بدانید كه “ تا ابله در جهان است مفلس در نمی‌ماند”.