رزمنده نوجوانی بهنام ابوالفضل مأمور میشود تا مجروحی را به پشت جبهه برساند. او در مسیر خود با غلام حسین، که راننده لودر بوده و در جبهه بر اصر ترکش انفجار نابینا شده است، آشنا میشود. غلامحسین همسر و فرزندش را در روزهای انقلاب از دست داده است. آنها در بین راه با عدهای سرباز عراقی در گیر میشوند. ابوالفضل از ناحیه پا بهشدت مجروح میشود و غلامحسین او را به دوش می کشد. آنها مجدداً با گروهی دیگر از نیروهای دشمن، که قصد پیشروی دارند، درگیر میشوند و تا رسیدن نیروهای خودی دشمن را از پیشروی باز میدارند.