شهر کوچکی در میسیسیپی. ̎کارل لی هیلی̎ (جکسن) دو جوان سفیدپوست را به خاطر اذیت و آزار دختر دهسالهاش کشته است. معمولاً در چنین موقعیتی، یک پدر پریشانحال میتواند به نوعی همدردی قضائی امیدوار باشد. اما، متأسفانه ̎کارل̎ و دخترش سیاهپوست هستند و تجاوزگران سفیدپوست. در عینحال کوکلاکسن کلانهای محلی به رهبری ̎فردی لی کاب̎ (کیفر ساترلند) محبوبیت دوباره پیدا کردهاند. وقتی ̎کارل̎ یک وکیل تازهکار به نام ̎جیک بریگانس̎ (مکانگی) را برای دستیابی به عدالت انتخاب میکند، ابتدا چنین بهنظر میرسد که شکست او در محکمه حتمی است و وضعیت حرفهای و حتی زندگی ̎جیک̎ به پایانی زودرس منتهی خواهد شد. با وجود تلاشهای جمعیت ملی دفاع از حقوق رنگینپوستان و اصرار رهبران سیاهپوست محلی برای متقاعد کردن ̎کارل̎ به پذیرفتن کمکهای قانونیشان، او همچنان تصمیم دارد با ̎جیک̎ به دادخواهی ادامه دهد. ̎جیک̎ هم به قدری مسئله را جدی گرفته که از معلم پیرش (دانلد ساترلند) در مدرسهٔ حقوق درخواست کمک میکند. وقتی خانوادهٔ ̎جیک̎ بهدلیل تهدید به مرگ مجبور به ترک شهر میشوند، ̎جیک̎ حتی کمکهای یک وکیل جوان زبر و زرنگ به نام ̎آلن رورک̎ (بولاک) را هم میپذیرد...
● پس از موفقیت تجاری مؤسسه حقوقی (سیدنی پولاک، ۱۹۹۳)، پروندهٔ پلیکان (آلن ج. پاکولا، ۱۹۹۳) و موکل (جوئل شوماکر، ۱۹۹۴)، تهیهکنندگان هالیوودی سراغ نخستین رمان تریلرنویس موفق این سالها و حقوقدانان ناموفق قدیمی، گریشام را گرفتند. زمانی برای کشتن همان فرمول همیشگی گریشامی را رعایت میکند: فرد یا افرادی خلافی مرتکب شدهاند و کس دیگری بیگناه در مظان اتهام و مجازات است. بقیهٔ ماجرا تلاشهای وکیل این شخصیت برای تبرئه کردن بیگناه است و چند فصل پر هیجان دادگاه و یک پایانبندی نفسگیر دارد که به پایان خوش ماجرا میانجامد. فیلم مثل رمان بر روانشناسی جرم و تحلیلهای جامعهشناسی تأکید ندارد و از دستمایهٔ نژادپرستانه و تقابل سیاهپوست و سفیدپوست هم بیشتر استفادهٔ دراماتیک میکند و قصد دارد پیاز داغ قطب خیر و شر ماجرا را اضافه کند. شوماکر، پس از موکل، با این الگوهای گریشامی آشناتر شده و فیلم به مراتب پختهتری ساخته، اما موکل از لحاظ حسی و دراماتیک و بهدلیل تمرکز بر رابطهٔ زن و پسربچه هنوز بیشتر تأثیر میگذارد. کارنامهٔ شوماکر یکی از عجیبترین ترکیبهای ممکن را دارد و شاید موکل و زمانی برای کشتن تنها دو فیلم مشابه میان ساختههایش باشد.