





مردی (فرانژن) کنار جسد زنش (ساندا) که خود را از بالکن آپارتمانشان پرت کرده ایستاده و گذشته را به یاد میآورد: آشنائیشان در مغازه مرد تلاشش برای ترغیب زن به ازدواج، شادکامیهای اولیه و بعد فروپاشی: دعواهائی بر سررفتار زن با مشتریان مغازه، بدگمانی نابجای مرد به زن، بیماری زن، نقاهت طولانیاش و تصمیم مرد برای شروعی دوباره. تا اینکه یک روز صبح زن به مرد قول میدهد که همسر خوبی باشد و اندکی پس از خروچ مرد از آپارتمان، خودکشی میکند.
٭ نخستین فیلم رنگی برسون و در زمره بهترین آثار او. فیلم ظاهراً الگوی خاطرات مرد را دنبال میکند اما دوربین، عینی و بیموضع عمل میکند تا فاصله میان تأویل مرد و حادثهەای واقعی را نشان دهد. برسون سردی و دلمردگی زندگی مدرن را با ساختار به شدت دقیق و سنجیده ـ از نمابندی و رنگ تا تدوین ـ و تقلیل هدفدار جلوههای روزمرگی القا میکند و اوج گرفتن بحران رابطهها را گام به گام دنبال میکند تا به لحظه بیمقدمه و جادوئی خودکشی زن (با آن دستمالی که فرو میافتد تا پرواز روح را مجسم کند) میرسد. جائی که مرگ، همچون در بهترین آثار برسون، تنها راه گریز به سوی آزادی مینماید. ساندا که فوقالعاده است، از معدود "مدل" های برسون بود که بعدها در فیلمهای دیگران ظاهر شد و البته هیچگاه خاطره زن درونگرای این فیلم را تجدید نکرد.