وقتی "ساتیاپریا" متولد میشود، مادرش میمیرد و پدرش زندگی زاهدانهای را در پیش میگیرد. او نزد پدربزرگش و با تمایلات شدید میهنپرستانه بزرگ میشود و در جوانی (دهارمندرا) و زمان استقلال هند بهعنوان مهندس کارش را آغاز میکند. او بهزودی با "رانجانا" (تاگور) آشنا میشود و تصمیم میگیرد با او، که بهطور نامشروع از رئیس مؤسسه باردار است، ازدواج کند. اما پدربزرگ نمیپذیرد...
٭ ملودرامی میهنپرستانه که با مایه کودکان نامشروع میپردازد و سعی دارد با اشاره به روایتی اسطورهای از اوپانیشادها این تفکر را مطرح کند، که باید آنان را در جامعه پذیرفت.