"جیسون" جوان (جنتیله) در طلب تاج و تختی که عمویش "پلیاس" به ناحق تصاحب کرده به سرزمین زادگاهش یولکوس برمیگردد. "پلیاس" برای اینکار، شرایطی گذاشته است: بازگرداندن "پشم زرین" که ساکنان کولخیس از اعقاب "جیسون" به یغما بردهاند. "جیسون" این مأموریت را به انجام میرساند و بهعلاوه محبوبهاش، "مدهآ" (کالاس) ـ دختر شاه "کولخیس" و کاهنه اعظم آن سرزمین ـ را هم میآورد. "پلیاس" به قولش عمل نمیکند و عشاق به کورنت میروند. آنان صاحب دو فرزند میشوند، اما "مدهآ" (که ساحره پنداشته میشود) با محیط وفق مینماید. میل "جیسون" به ازدواج با دختر "کرئون" (جیروتی)، شاه کورنت، حسادت "مدهآ" را برمیانگیزد و او را به استفاده از قدرتەای سحرآمیز قدیمیاش برمیانگیزد. او از طریق پسرانش بهعنوان هدیه عروسی لباسهائی برای دختر "کرئون" میفرستد. به محض پوشیدن لباسها، او از خود بیخود میشود و خودکشی میکند. "جیسون" به خانهاش میشتابد و میبیند "مدهآ" فرزندانشان را کشته و خانه را به آتش کشیده است...
٭ پازولینی که پیشتر به اسطوره "ادیپ" پرداخته بود، اینبار به سراغ نمایشنامه اوریپید میرود. او برای باورپذیر کردن بازسازی تاریخیاش نه به زرق و برق و دکورهای چشمگیر که به افسون لوکیشنها و سادگی شاعرانه کار خویش متکی است. صحنههای اولیه فیلم تصویری عریان، صریح و سختغافلگیرکننده از بدویت و توحش ارائه میدهند و فصلهای اقامت "جیسون" و "مدهآ" در محیط متمدنتر "کورنت"، با ظرافت محبوس ماندن قوای فوقطبیعی "مدهآ" را یادآوری میکند. بیهوده نیست که "مدهآ"ی او ـ با بازی به درستی استیلیزه کالاس ـ سرانجام به عادات و آئینهای سابق باز میگردد. بازگشتی به اصل که مترادف با ویرانی است.