

جزیره گوتو، تنها بخش به جا مانده از مجمعالجزایری بزرگ، پس از زلزله سال ۱۸۸۷. حاکم جزیره، "کوتوی سوم" (براسور) تبهکاران را برای مجازات، به مبارزه با هم وا میٔارد. "کروزو" (سنژان) در مبارزهای پیروز میشود و در طلب بخشش، به پای گلوسیا" (برانیس)، همسر "گوتو"، میافتد. "گوتو" پست خوبی به "گروزو" میدهد، و او که دلباخته "گلوسیا" شده ـ که خود به "گونو" (آندرهآنی) توجه دارد ـ مدام تلاش میکند تا به حاکم نزدیکتر شود. در فرصتی مناسب، "گروزو" حاکم را میکشد، و "گونو" متهم به قتل میشود. "گروزو" بهعنوان حاکم انتخاب میشود. "گلوسیا" از او میگریزد و در سقوط از بلندی کشته میشود. "گروزو" جسد او را روی تخت میگذارد، و چشمهای "گلوسیا" برای لحظهای باز میشوند...
٭ نخستین فیلم بلند داستانی استاد سینمای بیپرده که پیش از این به دلیل فیلمهای نقاشی متحرک خود، در لهستان، به شهرت رسیده بود. کار برخلاف ادعای خود بوروچیک از هیچ نظر واقعگرانیست و دنیائی خیالی، کابوسگونه و کافکائی را به دست میٔهد که دنباله آثار پرطعنه سوررآل نقاشی متحرکش به شمار میآیند. پر از لوازم عجیب و غریب که برای، حداقل، اروپائیان غم غربتبرانگیز است؛ از جمله جعبههای موسیقی، فونوگرافها و اسباب و ادوات قدیمی و از مد افتاده شکنجه.