سال ۱۸۷۲. سرخپوستی هنگام مرگ، نقشه گنج "دره طلا" را در اختیار "مکنا" (پک)، کلانتر هادلیبرگ میگذارد. از آنجا که آپاچیها روی این گنج افسانهای حساسیت دارند و "مکنا" نیز اصلاً به وجود آن باور ندارد، نقشه سوزانده میشود اما راهزن بیرحمی بهنام "کلرادو" (شریف) که دختری، "اینگا" (اسپارو) را نیز به گروگان گرفته است، "مکنا" را مجبور میکند تا او و همراهان تشنه طلایش را به سوی دره طلا راهنمائی کند...
٭ روایتی نخنما از انسانهائی طماع که شهوت طلا دارند. لی تامپسن، با به کارگیری همه کلیشههای نوع "در جستوجوی گنج"، فیلیم طولانی کسلکننده و پر از شخصیتهائی نصفه نیمه عرضه میدارد. تنها نکتههای فیلم بازی رابینسن در نقش مردی است که پس از دیدن طلا، آپاچیها چشمهایش را در آوردهاند و نیز موسیقی متن عالی جونز. روایت فیلم را ویکتور جوری به عهده دارد.