مستبازار: ایتالیا، قرن هفدهم. مرد جوانی (کلماتی) به سربازی حمله میکند و سرش را میبرد. سپس سر را به دهانه آتشفشانی میاندازد و بدن جسد را میخورد. بهزودی گروهی از آدمخواران شکل میگیرد. تا اینکه روزی همگی اعضای گروه دستگیر و محکوم به اعدام میشود. درست پیش از اجرای مراسم اعدام، رهبر گروه فریاد میزند: "من پدرم را کشتهام، گوشت انسان خوردهام و از لذت به خود میلرزم" مرد جوان دیگری که شاهد مراسم اعدام آدمخواران است، مجذوب این گروه میشود. خوکدانی، دوره معاصر. "جولیان" (لئو) پسر کارخانهدار آلمانی، "کلوتس" (لیونلو)، است. والدین "جولیان" و محبوبهاش، "آیدا" (ویازمسکی)، نگران تضادها و مرموز بودن او هستند. "کلوتس" که رقیبی بهنام "هردیتسه" (تونیاتزی) دارد، فردی را مأمور تحقیق درباره گذشته او میکند. بهزودی خبر میرسد که "هردیتسه" از جنایتکاران جنگی نازی بوده است. از آن طرف هم "هردیتسه" درباره "جولیان" به تحقیق پرداخته و دریافته است که او علاقه عجیبی به خوکها دارد. حالا، هر دو کارخانهدار تصمیم میگیرند که رازهای یکدیگر را پنهان کنند...
٭ فیلمی زیبا که ناخوشایند بودن آن بهدلیل نمادین بودنش است. طبعاً فیلم بیش از آن که ناتورالیستی و درباره آدمخواری و ددمنشی باشد، درباره "مصرف" و "خودآگاهی" است. اینجا هرچه که از پازولینی دوره آخر توقع میرود یافت میشود. از جمله: معصومیت، گناه کفارهدادن، انزوای انسانی و رابطه عزم اجتماعی و اراده انسانی فیلم، همراه با تئورما (۱۹۶۸)، تنها آثار استاد هستند که به طبقه متوسط "نفرتانگیز" میپردازد. او سپس تا آخرین فیلمش، سالو، صد و بیست روز سودوم (۱۹۷۵) قرن بیستم را رها میکند.