"ریچل کامرون" (وودوارد)، معلم مدرسه، همراه با مادرش در شهری کوچک زندگی میکند. او، پس از گذشت سیوپنج سال از عمرش، هنوز ازدواج نکرده و محکوم به زندگی در محیط بسته و دنیای کوچک و محدود اطراف خویش است. "کالا" (پارسونز)، دوست و همکارش، راهحلهائی را به "ریچل" پیشنهاد میکند، اما او نمیتواند آنها را بپذیرد. "نیک کازلیک" (اولسن) دوست و همکار سابق "ریچل"، که در شیکاگو تدریس میکند و اکنون برای دیدن والدینش نزد آنان آمده، "ریچل" را اغوا میکند. "ریچل"، که همه چیز خود را از دست رفته میبیند، به کودکی که در شکم دارد امید میبندد، اما وقتی در مییابد علایم حاملگی مربوط به غذهای است که در بدن دارد. تصمیم میگیرد بار دیگر از نو شروع کند. پس با مادرش به شهری دیگر میرود...
٭ سرگذشت "ریچل کامرون" تا حدودی به افسانه "اینیاس" شبیه است و رابطه ناکامیهای گذشته با امیدهای آینده را روایت میکند؛ اما "ریچل" یک قهرمان حماسی نیست و از زندگی آرمانی که با زندگی گذشتهاش تفاوت داشته باشد، توقع چندانی ندارد. فیلم اساساً به محدودیتها، پایبندیها و روشهائی که آدمها برای تغییر و حذف آنها به کار میگیرند، میپردازد. حساسیت و پختگی نخستین تجربه کارگردانی نیومن با شخصیتپردازی وودوارد (همسر نیومن در زندگی واقعی) در ایفای نقش قهرمان داستان، به کمال ترکیب شده است.