"مگی راس" (اوانز)، که همسرش، (پورتمن) او را ترک کرده، تنها در خانهای محقر زندگی میکند. او، که به ندرت از خانه پا بیرون میگذارد، پیوسته تصور میکند که صداهائی میشنود، که درباره او نجوا میکنند. روزی پسرش (فریزر) به او سر میزند و بستهای محتوی مقداری پول دزدی را در کمدی پنهان میکند. "مگی" پولها را مییابد و آن را ثروتی پنهانی میداند که همواره در خیال تصور میکرد از پدرش به ارث خواهد برد. روزی، نزد زنی بهنام "نونان" (بانیج) درباره این ارث بادآورده صحبت میکند و خانم "نونان" با هم دتسی شوهرش، پس از بیهوش کردن "مگی"، پولها را میربایند و او را در کوچهای میاندازند. "مگی" ابتدا به بیمارستان و سپس به تیمارستان منتقل میشود...
٭ قصد فوربز از به فیلم کشیدن رمان نیکلسن، ارائه تابلوئی از یک تنهائی است و فیلم را با صحنهای مناسب که دقیقاً در جهت القای این فکر است آغاز میکند. اما سپس وقتی، روایت از مسیر خود خارج میشود و مثلاً شرارتەای خانواده "نونان" را در کانون توجه قرار میدهد یا فعالیتهای جنایتکارانه پسر "مگی" را با جزئیات مرور میکند، جذابیت آن از میان میرود و رشته ماجرا گسسته میشود. در عین حال، موسیقی باری در جهت ربط و پیوند تمامی بخشهای این سرگذشت روانشناختی بسیار مؤثر است.