سالهای جنگ جهانی دوم. جوانی بهنام "میلوش" (نکار کاری) در یک ایستگاه کوچک راهآهن به دست میآورد. او با "ماشا" (بندووا) یکی از کارکنان قطار، رابطهای صمیمانه پیدا میکند و به او علاقهمند میشود. یکبار "ماشا" از "میلوش" دعوت میکند تا شبی را با هم بگذرانند، اما "میلوش" از عهده این رابطه برنمیآید و دست به خودکشی میزند. با این همه نجات مییابد و به سرکارش باز میگردد. پس از مدتی، با کسب تجربه کافی، اعتماد به نفس خود را به دست میآورد و با "ماشا" رابطهای را از سر میگیرد. سرانجام نیز در یک عملیات خرابکاری، قطار حاملمهمات نازیها را منفجر میکند و خودش کشته میشود...
٭ محشر، خودمانی و سرگرم کننده مناسبترین صفتهائی هستند که میتوان به این فیلم منزل اطلاق کرد. شاید هم بتوان آن را درباره اختلاف نظر آدمها دانست؛ اینکه واقعاً که هستند، درباره خودشان چه تصویری دارند و بقیه مردم درباره آنان چه فکر میکنند. اما هرچه هست، یک بررسی دقیق و یک نگاه دوستانه به انسانیت است که طنزپردازی و احساساتگرائی در آن به یک میزان تقسیم شده و همه چیز از طریق گفتوگوها گفته میشود تا هیچ نکته مبهمی باقی نماند. با همه اینها، آنچه فیلم را جذابتر میکند تلاش همه بازیگران آن است که میخواهند به بهترین شکل ممکن ظاهر شوند.