داستان دوستی نزدیک "سرجان فالستاف" (ولز) با "شاهزاده هال" (باکستر) و طرد شدن "فالستاف" وقتی شاهزاده به مقام پادشاهی انگلستان میرسد...
٭ خود ولز کارش را مرثیهای برای انگلستان سعادتمند گذشته مینامید. با این همه فیلم را میتوان بهطور کلی استعارهای از انحطاط دانست؛ تصویر گرم و زنده و پرجنبوجوش که به پایان میرسد وجایش را به سرما و افسردگی میدهد. شخصیت "فالستاف" با بازی خود ولز نماینده چنین دنیائی است و رابطهاش با شاهزاده جوان که پیچیدهتر و غنیتر از مأخذ اصلی "شکسپیر"ی است، تجلی امیدهائی که بر باد میروند. صحنه نبرد در اواخر فیلم درخشان است و پیچیدگی بصری فیلم آشکارا کار استادی است که سالها پیش همشهری کین (۱۹۴۱) را ساخته بود. بهرغم زبان دشوار و گفتوگوهای سریع و گاه نامفهوم و صداگذاری معیوب فیلم ـ ظاهراً به دلیل مشکلات مالی ـ که مزید برعلت میشود، زنگهای نیمه شب کارگردانی را نشان میدهد که بهرغم طرحهای ناکام مانده و آرزوهای برآورده نشده، همچنان میتواند رسانه را با انرژی خلاقه خویش تکان دهد. ازیگران تراز اول و متنوع از نقطههای قوت فیلم هستند. نام دیگر فیلم: فالستاف.