پس از آنکه دو مأمور امنیتی انگلیسی در برلین کشته میشوند، یک مأمور آمریکائی بهنام "کوئیلر" (سگال) مأموریت مییابد رهبر جنبش نئو نازیها را پیدا کند. "کوئیلر" تحت نظارت دقیق "پول" (کینس) رئیس "ایستگاه" برلین، با پیگیری خبر یکی از روزنامهها به مدرسهای میرود که یکی از معلمهای آن، بهدلیل اهام شرکت در جنایات جنگی ازیها خودش را حلقآویز کرده است. آنجا"کوئیلر" با جانشین این معلم، "اینگه" (برگر)، آشنا میشود و با او به آپارتمانش میرود. هنگام خروج، نازیها او را بیهوش میکنند و نزد رئیسشان، "اکتبر" (فونسیدو)، میبرند. وقتی "کوئیلر" زیر شکنجه هم حاضر نمیشود محل ایستگاه برلین را لو بدهد، "اکتبر" دستور میدهد که ظاهراً او را در آبهای یخزده یک کانال غرق کنند. "کوئیلر" که فهمیده "اکتبر" میخواهد با رها کردن و سپس تعقیب او، مرکز کنترل را پیدا کند، پیش "اینگه" میرود و از او کمک میخواهد. رابطه "اینگه"، مدیره مدرسه، آنان را پیش "اکتبر" میبرد. نازیها میگویند که اگر جای ایستگاه را نگوید، او و "اینگه" را میکشند. "کوئیلر" با مهارت بمبی را که در ماشین اجارهایاش کذاشتهاند کشف میکند و با فرار از صحنه انفجار، نازیها را متقاعد میکند که کشته شده است. محل اختفای "اکتبر" را به "پول" گزارش میدهد، پس از دستگیری نازیها، میفهمد که "اینگه" بینشان نیست. به مدرسه میرود و "اینگه" را آنجا پیدا میکند. "اینگه" فقط به او میگوید که اکتبر" گذاشته که برود. "کوئیلر" میرود و "اینگه" کار "تعلیم" نسل جوان برلین را از سر میگیرد.
٭ فیلمی جاسوسی و هیجانانگیز که در دوره خود، بهرغم همکاری بازیگرانی قابل و مناسب نقشهای خود و نیز فیلمنامهای خوب، شاید بهدلیل کمبود اکشن، با شکست روبهرو شد. تماشاگران آن سالها که در فیلمهای جاسوسی، قهرمانی مثل "جیمز باند" را پسندیده بودند، طبعاً مأموری "انسان" مثل "کوئیلر" را که حتی اسلحه حمل نمیکرد، به رسمیت نشناختند!