"سیمون" (بروک) برای شش سال و شش هفته و شش ماه، در صحرای مکزیک بالا ستونی ایستاده، و زهد و پرهیزگاریاش زبانزد مردم منطقه است، و برای قدرشناسی از او، ستون بلندتری برایش میسازند. "سیمون" از ستون تازه بالا میرود، دست دعا به آسمان بلند میکند. رجعت تماشاگرانش متفرق میشوند، ولی مادرش (سانتوونیا) در کلبهای در همان نزدیکی مراقب او میماند. با گذشت روزها، افراد مختلفی به دیدنش میآیند: کشیشها، یک چوپان کوتوله، و شیطان در هیئت زنانه (پینال). سادگی و بیاعتنائی او به اطرافش، این ملاقات کنندگان را بیشتر تحریک میکند، و آنان هم تلاش میکنند که او را بیارزش کنند: کشیشها به بحثهای دینی و حتی سفسطه متوسل میشوند، کوتوله حالت دوستانه او را تحقیر رد میکند و شیطان، وسوسههای همیشگیاش را آغاز میکند. و بالاخره این شیطان است که به یکجور موفقیت میرسد: "سیمون" به یک کلوب شبانه در نیویورک منتقل میشود تا رقص نهائی تمدن را تماشا و خود را ویران کند...
٭ سیمون صحرائی ابتدا قرار بود فیلمی بلند و کامل باشد ولی در حال حاضر هم به نظر نمیرسد چیزی کم داشته باشد. برعکس صرفهجوئی زمان به نفع فیلم تمام شده است چرا که مانع از ملالآور شدن انزوای "سیمون" میشود. حرف حساب بونوئل هم چنان غیر عملی بودن و سادهانگاری مفاهیم و آموزههای کلیسائی است و "سیمون" هم قدیسی است بیخاصیت مثل اسلاف "بونوئل"یاش، "نازارین" و "ویریدیانا". فیلمبرداری فیگهروآ ساده و عالی است و پینال در نقش شیطانی که خود را بهظاهر مسیح در میآورد، دیدنی. در سیمون صحرائی هم بونوئل گذشته گرای فیلمهای قبلی را میتوان دید و هم بونوئل مدرن سازنده بل دوژور (۱۹۶۶) را. هجوی یکه و جذاب. حکایتی مذهبی که در طول ۴۵ دقیقه، عمق و معنائی بیش از ساعتها حماسههای هالیوودی مبتنی بر کتاب مقدس دارد.