قرن یازدهم. "کریساگون" (هستن)، فرمانده جنگاوران دوک نرماندی، همراه با افرادش به دهکدهای میرسد و مهاجمان "فریزی" را که به روستائیان حمله کردهاند، تار و مار میکند و پسر پادشاه آنان را به اسارت میگیرد. "فریزیها"، به درخواست پسر رئیس قبیله دهکده (که همسرش در شب عروسی مورد هتک حرمت "کریساگون" قرار گرفته) به محل استقرار "کریساگون" حمله میکنند. در این میان، "دراکو" (استاکول)، برادر "کریساگون"، علیه او به مخالفت برمیخیزد و خود را فرمانده جنگاوران دوک میخواند. "کریساگون" ناخواسته در مبارزه با برادر، او را میکشد و برای پایان خونریزی، شاهزاده اسیر را آزاد میکند...
٭ شفنر در این فیمل، مهمتر از همه در پی تسخیر و تثبیت روح زمانه است (با طراحی صحنه الکساندر گولیتسن و هنری بامستید) ـ چه، ماجرای آن در قرن یازدهم میگذرد ـ و به جذابیتهای عامهپسند چندان توجهی ندارد؛ هرچند آنها را در نظر میگیرد و مثلاً صحنههای عاشقانه را نیز ـ البته با ادب و آبرومندانه ـ تصویر میکند (با فیلمبرداری متی). اما اثر او برخلاف اغلب آثار مشابه هالیوودی، که در نهایت به نوعی پایان کارتون مانند ختم میشوند، حداقل در گفتوگوها، بازیها و کارگردانی صحنههای اکشن، فوقالعاده موفق است.