سال ۱۸۹۱. دخترکی بهنام "ماریا" (باردو) در عملیات انفجار یک پادگان انگلیسی در ایرلند، به پدر آنارشیست خود کمک میکند. شانزده سال بعد، خود به تنهائی در سراسر جهان دست به عملیات انفجاری میزند و به جمهوری سن میگل در آمریکای مرکز ، جائی که پدرش کشته شده است، میرود. در آنجا بهطور اتفاقی با گروهی نمایشگر سیار برخورد میکند و با آنان همراه میشود. خواننده گروه (مورو)، که او هم "ماریا" نام دارد، به "ماریا"ی انقلابی اصول و روش کار خود را یاد میدهد و سعی میکند او را با رمز و راز و لذت مهرورزی نیز آشنا کند. "ماریا"ی خواننده به جوانی انقلابی بهنام "فلورس" (هامیلتن) دل میبندد و وقتی "فلورس" به شدت زخمیمیشود، سوگند میخورد به جای او مشعل انقلاب را به دوش بگیرد. اکنون نوبت "ماریا"ی انقلابی است که به همکار و همنام خود اصول مبارزه را آموزش بدهد...
٭ دو ستاره، دو "ماریا"، با دو قابلیت متفاوت، که همراه و ترکیب شدهآند تا دنیای نو و قشنگی بهنام زنده باد ماریا به وجود آورند که انباشته از تصورات و رویاپردازیهای چشمنواز است. شاید بهنظر برسد که هیچکدام از آن دو نمیتوانند چنین تصویری خلق کنند، اما وقتی آنان را میبینیم که دو ساعت تمام در تحرک هستند، میخوانند، نمایش میدهند، مسلسل به دست میگیرند، بمب منفجر میکنند و سرگرمی میسازند، باورمان میشود. طنز فیلمنامه مال و کارییر بهخوبی در تصاویر پرداخت شده است. موسیقی متن دلرو نیز در یادها میماند.