سوزنبان پیری سالهای عمر خود را در منطقهای دورافتاده با همسرش كه برای گذراندن زندگیشان در خانه قالیچه میبافد زندگی میكند. تنها فرزند آن ها به خدمت سربازی رفته و فقط یكبار با گرفتن مرخصی نزد پدر و مادرش میآید. شبی را نزد آنمیگذراند و صبح روز بعد به پادگان محل خدمتش بازمیگردد. روزی بازرس راه آهن به همراه دو كارمند به محل خدمت پیرمرد میروند. چندی بعد دریافت حكم بازنشستگی زندگی آرام سوزنبان پیر را به هم میزند. روز بعد راهبان جوانی به محل كار پیرمرد می رود و اعلام میكند كه جانشین او است. پیرمرد متأثر از وضعی كه پیش آمده قبل از ترك محل خدمت به اداره محل كارش میرود و به حكم بازنشستگی اعتراض میكند. اما مسئولان اعتنائی به دادخواست او نمیكنند. سوزنبان به كافهای میرود و مست میكند. روز بعد به اتفاق همسرش محل سكونتش را تخلیه میكند و به مقصد نامعلومی میرود.