جعفر خان، فرزند حاج اكبر، از فرنگ باز میگردد و پدر با دیدن سر و وضع غیر متعارف او در مییابد كه باید خود را به آب و آتش بزند تا بتواند از جعفر همانی بسازد كه میخواهد. كوششهای پدر ناموفق میماند، زیرا دولت نیز به جعفر میدان می دهد تا در جهت عملی كردن افكارش بتازد. جعفر مأمور می شود تا در جعفر آباد، كه به نیوجف تغییر نام داده، شهری صنعتی و فضائی بسازد. اهل روستا به عنوان عمله برنامه های جعفر به كار گماشته می شوند تا جامعه آرمانی او را بسازند. حاجی كه نمیتواند جعفر را به راه بیاورد، پس از آن كه میشنود او با یك دختر فرنگی ازدواج كرده سكته میكند و با مشورت داماد حاجی بهجای بیمارستان روانه تیمارستان میشود. اما روانپزشك او را به خانه میبرد و مراقبت میكند.
جعفر خان در غیبت پدر برنامههایش را عملی میكند. با مساعدت روانپزشك و دكتر بیمارستان حاج اكبر سلامت خود را باز مییابد و همچنان بنای مخالفت با جعفر را میگذارد. جعفر پس از آن كه مردم روستا را به جان هم میاندازد كشور را به مقصد فرنگ ترك میكند.