̎مینا ̎ مددکار کانون اصلاح و تربیت مأمور تشکیل کلاسی آموزشی جهت مددجویان میشود. ̎مهدی̎ یازده ساله بزهکار، که باور ندارد مادرش مرده با تصویری خیالی که از روزنامهای به دست آورده، قصد یافتن مادرش را دارد و با دیدن مینا او را مادر خود میپندارد و با گریختن از کانون اصلاح و تربیت، سرانجام خانه مددکار را مییابد و به طرق مختلف سعی میکند تا مینا را قانع کند که مادر او است. مددکار ابتدا در برابر خواستهٔ مهدی مقاومت میکند اما سرانجام او را به خانه میبرد. حضور پسرک در خانه سبب شور و گرمائی در خانهٔ مینا میشود که مردی ندارد، معهذا مینا چارهای ندارد تا او را به کانون باز گرداند و وقتی این کار را انجام میدهد در مییابد که علاقه پسرک به او بیش از اندازهٔ باورش است پس تصمیم میگیرد که او را به فرزندی برگزیند.