دکتر پرتو تابان، قصهنویس، و استاد ادبیات زنی مشهور و موفق است. او به دلیل وجود عارضهای مغزی به بیمارستان منتقل و عمل میشود. ̎پرتو̎ بعد از عمل به تدریج دچار پریشانی روحی میشود و هویت خود را فراموش میکند. اطرافیانش را نمیشناسد و خود را ̎ساغر̎ میپندارد. در چنین شرایطی، همسرش ̎رضا سیاح̎ و یک دوست ̎حمید مشتاق̎ که پزشک جراح است برای شناخت شخصیت خیالی ساغر به کمک پرتو بر میآیند.