ـ "اسنلا" (بو) دختری پرنشاط است که وارد دانشگاه شده، اما هدف او تحصیل نیست، بلکه میخواهد از دوران خوش دانشجوئی لذت ببرد. او و دوستانش تصمیم میگیرند در کلاس "استاد گیلمور" (مارچ) ثبتنام کنند، فقط بهدلیل آنکه "گیلمور" آدم زرنگ و بانمکی است. اما کلاس درس او بسیار سختتر از آن است که "اسنلا" فکر میکرده است. روزی "اسنلا" و "گیلمور" در رستورانی بین راهی با هم برخورد میکنند. و ساعاتی را با یکدیگر میگذرانند. کمکم شایعاتی درباره آنان پخش میشود و "گیلمور" سعی میکند به همه بفهماند که میان او و "اسنلا" هیچ رابطهای وجود ندارد. اما حالا "اسنلا" دریافته است که به "گیلمور" علاقهمند شده...
ـ اگرچه طرح داستانی فیلم امروز کهنه مینماید، اما آنقدر سرگرمکننده هست که بشود تا به آخر آن را تماشا کرد و بهعنوان یکی از فیلمهای "پایان خوش" و دانشگاهی آن سالها پسندید. خانم آرزنر کارگردانی پختهای دارد و بو در این نخستین فیلم ناطق خود، بازی پرانرژی و جالبی ارائه میدهد، و امتناع اولیهاش برای ایفاء نقش در یک فیلم ناطق را بیهوده مینمایاند. میگویند بلندی صدای او بهقدری بود که وقتی اولین گفتوگوی خود را گفت، عقربههای دستگاه صوتسنج خراب شدند. شاید همین ایراد صدای او بود که باعث شد فیلم در انگلستان بهصورت صامت به نمایش درآید!