در جنگ ایران و عراق، حامد كه پدر و مادر خود را در بمباران و اشغال بستان گم كرده است، به اردوگاه مهاجران جنگی در شمال كشور منتقل میشود. جنگلبان پیری، كه سالها پیش همسرش را از دست داده است، عهدهدار مراقبت از او میشود. بهزودی رابطهای عاطفی میان آن دو بر قرار میشود و كودك پیرمرد را در كارهایش یاری میدهد. مدتی بعد حامد سخت بیمار میشود و هنگامی كه خبر آزاد سازی بستان را از رادیو میشنود شاد و خندان از بستر بر میخیزد.