اِبْنِ عَبْدُالسَّلام، ابومحمد عزالدین عبدالعزیز بن عبدالسلام بن ابی القاسم بن محمد مهذّب سلمی دمشقی (577 یا 578 - جمادیالاول 660ق/1181 یا 1182 - آوریل 1262م)، فقیه، قاضی و خطیب شافعی اهلِ سیاست که صوفی مشرب نیز بود. او در دمشقزاده شد و در همانجا پرورش یافت. فقه را نزد فخرالدین ابن عساکر، اصول را از سیفالدین آمدی و حدیث را نزد قاسم بن ابی القاسم ابن عساکر، عبداللطیف بن اسماعیل بغدادی، حنبل بن عبدالله رصافی، قاضی عبدالصمد حرستانی و دیگران فراگرفت. نیز به درس برکات بن ابراهیم خشوعی حاضر میشد و پس از چندی در فقه شافعی سرآمد عالمان عصر گردید. سپس در دمشق مشغول تدریس شد و تاجالدین ابن فرکاح، شمسالدین حنبلی، ابن دقیق العید - که لقب سلطان العلماء به او داد - علاءالدین ابوالحسن باجی، ابومحمد دمیاطی، ابومحمد هبهٔالله قفطی، علی بن محمد یونینی و شهابالدین ابوشامه از شاگردانش بودند (ابن شاکر، 2/350-351؛ سبکی، 5/80 -83؛ اسنوی، 2/198). او را به دانش و پارسایی و زبانآوری ستودهاند (نک: ذهبی، العبر، 3/299؛ سبکی، 5/80). ابن عبدالسلام در روزگاری به سر میبرد که سرزمین شام و مصر دستخوش پریشانی و نابسامانی بود؛ چه از یکسو با سپاهیان صلیبی رو به رو بود و از سویی درگیری داخلی ابوبیان با یکدیگر بر سر حکمرانی آن نواحی، به این آشفتگی دامن میزد. در این گیرودار مداخلهٔ وی در امور سیاسی، برخورد با زمامداران، ایستادگی در مقابل سپاهیان روم و پافشاری بر نظرات فقهی، شخصیتی بارز از او ترسیم کرده است. به همین سبب در فاصلهٔ میان باروری علمی تا پایان زندگیش، کمتر به چشم میخورد که رویدادی به وجود نیاورده باشد. در زمان حاکمیت ملک اشرف موسی (حک 626 -634ق) در شام، گروهی از حنبلیان که در سلطان نفوذ داشتند و با ابن عبدالسلام در ستیز بودند، هنگامی که دیدند ملک اشرف اندکی به وی متمایل شده، نزد وی سعایت کردند که ابن عبدالسلام، عقاید آنان را دربارهٔ کلام الهی مورد شک قرار داده، بدعت گذارشان میخواند. نیز این گروه مطالبی دربارهٔ این مسأله نوشته، نزد ابن عبدالسلام فرستادند و از او نظر خواستند تا به این وسیله او را به خطر اندازند. ابن عبدالسلام با اینکه از مقصود آنان آگاه بود، ولی آنچه را که حق میدانست، نوشت (همو، 5/85 -92). گرچه این پاسخ در ابتدا نظر ملک اشرف را نسبت به ابن عبدالسلام تغییر داد، اما با وساطت فقیهانی چون جمالالدین ابن حاجب مالکی و جمالالدین خضیری حنفی، وی از ابن عبدالسلام دلجویی کرد. با این حال فرمان داد تا در آن دیار هیچ کس نباید دربارهٔ مسائل کلامی سخنی گوید یا نظری ابراز کند. پس از آنکه ملک کامل حاکم مصر (حک 615 - 635ق) به دمشق آمد و به طرفداری از ابن عبدالسلام، ملک اشرف را توبیخ کرد، ملک اشرف کوشش کرد تا نظر ابن عبدالسلام را جلب کند و حتی به فتواهایش عمل نماید (همو، 5/97- 98). آنگاه که ملک اشرف در بستر بیماری افتاده بود، ابن عبدالسلام از برادر وی ملک کامل خواست تا نیرویی را که بر ضد اشرف به سمت شام مهیا کرده بود، به جانب شرق یعنی به سوی مغول که در حال پیشروی بود، بگرداند. همچنین از او خواست تا برای جلوگیری از منکرات رایج اقدام نماید (همو، 5/98-99). ابن عبدالسلام مدتی به تدریس در زاویهٔ غزالی جامع دمشق اشتغال ورزید تا اینکه چون در 637ق صالح اسماعیل برادر اشرف، مجدداً حاکم دمشق شد، او را به امامت جمعهٔ آن شهر منصوب کرد (همو، 5/99-100؛ مقریزی، 1(2)/299). از آنجا که اهل مصر با نجمالدین ایوب (حک 637 -647ق/1240-1249م) بیعت کرده بودند و او حکمران آنجا شده بود، این امر ملک اسماعیل را نگران ساخته بود؛ از این رو در 638ق به سپاهیان صلیبی در برابر نجمالدین پیشنهاد همکاری داد و حاضر شد در قبال حمایت صلیبیان از وی دو دژ بزرگ صیدا و شقیف را به آنان واگذارد. این پیماننامه بر ابن عبدالسلام بسیار گران آمد و وقتی مردم دربارهٔ فروختن سلاح به صلیبیان - که در دمشق رفت و آمد داشتند - از او استفتا کردند، فتوا داد که این کار بر شما حرام است و در پایان خطبههای نماز جمعه سپاهیان کفّار را نفرین کرد. از این رو وی مدتی زندانی شد و پس از آزادی به بیتالمقدس رفت. وقتی اسماعیل با سپاهیان صلیبی به آن دیار آمد، به او پیشنهاد کرد که اگر با وی کنار آید، به منصبهای سابقش در دمشق باز خواهد گشت، ولی او نپذیرفت و به همین جهت در بیتالمقدس زندانی گردید. چندی نگذشت که سپاهیان نجمالدین ایوب، صلیبیان را تارومار کردند (سبکی، 5/100-101؛ رانسیمان، 3/259). ابن عبدالسلام در 639ق/1241م به مصر رفت و نجمالدین ایوب منصوب قضا و خطابت آنجا را برعهدهٔ او گذاشت (سبکی، 5/101؛ مقریزی، 1(2)/308). در مصر عالم بزرگ آن دیار عبدالعظیم منذری او را ارج نهاد و به احترام وی از افتاء دست بداشت در همین اوان فخرالدین عثمان یکی از کارگزاران ایوب، «طبل خانه»ای برای یکی از مساجد مصر بنا کرد که این کار، ابن عبدالسلام را خوش نیامد و به خراب کردن آن حکم نمود. پس بیدرنگ حکم به عدم صلاحیت فخرالدین داد و سپس خود از مقام قضا کناره گرفت و خانه نشین شد و تنها به مراجعات فقهی مردم پاسخ میگفت. ابتدا فخرالدین و دیگران میپنداشتند که این حکم ابن عبدالسلام اثری ندارد، ولی چون ایوب نمایندهای به بغداد نزد مستعصم فرستاد، مستعصم به اسناد حکم ابن عبدالسلام در صلاحیت فخرالدین تردید کرد و نماینده را به مصر بازگرداند (ابن شاکر، 2/351؛ سبکی، 5/81). وی در 652ق/ 1254م در مدرسهٔ صالحیه عهدهدار تدریس فقه شافعی گردید (سبکی، همانجا؛ مقریزی، 1(2)/394). سبکی در حکایت دیگری (5/84 - 85) آورده است که ابن عبدالسلام در حریت امیران ترک نژاد شک کرد و فرمان داد تا بهای گزافی در قبال رفع حکم بندگی از آنان گرفته شود و صرف امور خیریه گردد. اگرچه این فتوا در ابتدا بر امیران مخصوصاً نایبالسلطنه گران آمد، اما به رغم درگیریهایی که در این باره بین امیران و ملک با ابن عبدالسلام روی داد، سرانجام تحقق یافت. در 659ق که بیبرس تصمیم گرفت احمد بن محمد المستنصر را به عنوان خلیفه به رسمیت بشناسد، به احترام ابن عبدالسلام، تا او بیعت نکرد، خود به این کار مبادرت نورزید (ذهبی، سیر، 23/168-169). ابن عبدالسلام سرانجام در قاهره درگذشت. خاص و عام و نیز بیبرس در مراسم تشییع وی شرکت جستند (ابوشامه، 216). سیل جمعیت به حدی بود که بیبرس به بعضی از خواص خود گفت: امروز حاکمیت من استوار شد، زیرا اگر وی از مردم میخواست تا بر من قیام کنند، میتوانست حکومت را از من بگیرد. منزلت او به حدی بود که تا چند روز پس از مرگش در دمشق و تمام دیار مصر و شام و حتی مدینه و مکه و یمن، بر او نماز غایب خوانده شد (یونینی، 1/505 -506؛ اسنوی، 2/199). ابن عبدالسلام که گرایشی به صوفیه داشت و در مجلس درس شهابالدین سهروردی حاضر میشد، نزد وی رسالهٔ قشیریه را آموخت و از او خرقه گرفت (سبکی، 5/83). هر چند ابن عبدالسلام در آثارش (ص 163) رقص صوفیان را بدعت شمرد، ولی به گفتهٔ ذهبی او به مجلس صوفیان میرفته و با ایشان به سماع و تواجد میپرداخته است ( العبر، 3/299). در پارهای از نوشتههای وی که گرایش او به تصوف را گواهی میدهد، میبینیم که عارفان را برتر از عالمان میداند (نک: ابن عبدالسلام، 71-72، 138-139). او نسبت به محییالدین ابن عربی نظر چندان خوبی نداشت و بر او خرده میگرفت (ذهبی، سیر، 23/48-49؛ ابن ملقن، 470). آثار: الف - چاپی: 1. الاشارهٔ الی الایجاز فی بعض انواع المجاز، دربارهٔ مجازات قرآن که در 1313ق در استانبول و 1966م در مدینه به چاپ رسیده است؛ 2. بدایهٔ السؤول فی تفضیل الرسول، به کوشش محمد ناصرالدین البانی، بیروت، 1986م؛ 3. حل الرموز و مفاتیح الکنوز، که دربارهٔ تصوف است، چاپخانهٔ جریدهٔالاسلام، 1317ق؛ 4. شجرهٔالمعارف و الاحوال و صالح الاقوال و الاعمال، به کوشش ایادخالد طباع،دمشق، 1410ق/1989م؛ 5. الفتاوی، بیروت، 1406ق؛ 6. الوائد فی مشکل القرآن، کویت، 1967م؛ 7. قواعد الاحکام فی مصالح الانام، قاهره، 1968م؛ 8. مسائل الطریقهٔ فی علم الحقیقهٔ، مصر، 1322ق. ب - خطی: 1. احکام الجهاد و فضائله I/554) )، GAL, 2. الاسئلهٔ الموصلیهٔ ( آلوارت، شم 4986 )، 3. الامالی (همان، شم 294 )، 4. الامام فی بیان ادلهٔ الاحکام... (نک: سید، 1/118، 287) یا بیان الاحکام المتعلقهٔ بالملائکهٔ و المرسلین ( آلوارت، شم .(4787 5. ترغیب اهل الاسلام فی سکن الشام (ظاهریه، 89)، 6. تفسیر القرآن GAL,S,) )، I/767 7. رسالهٔ فی خصائص الرسول (صنعا، 1/490-491)، 8. شرح احوال بعض الصحابهٔ و بعض السلف الصالحین (وکیل، 2(4)/247)، 9. الغایهٔ فی اختصار النهایهٔ ( پرچ، شم 949 )، 10. فرائد الفوائد و تعارض القولین لمجتهد واحد ( )، FAL,I/554) 11. قصهٔ وفاهٔ النبی (ص) (آلوارت، شم 9614 )، 12. قواعد الشرعیهٔ (پرچ، شم 947 ؛ ریو، شم 234 )، 13. القواعد الکبری فی اصول الفقه (پرچ، شم 948 ؛ کحاله، 143)، 14. القواعد فی المصالح و المفاسد ، GAL) همانجا)، 15. مُبهج الرائض (همان، )، I/768 16. المجاز الی حقائق الاعجاز (لاندبرگ، شم 503 )، 17. مقاصد الصلاهٔ (دوسلان، شم 1178 ؛ خدیویه، 7/3)، 18. محلهٔ الاعتقاد (آلوارت، شم .(2080 جز آنچه ذکر شد آثار دیگری نیز به وی نسبت داده شده است (نک: سبکی، 5/103؛ داوودی، 1/313-314).