روایت اول<br /> همه به من می‌گویند شکنجه‌گر. اما من فقط وظیفهٔ خود را انجام داده‌ام. همان‌طور که دیگران هم انجام می‌دهند. بالاخره چرخ مملکت باید می‌چرخید، من مهرهٔ هرزی بیشتر نبوده‌ام، مهره‌ای که هیچ‌کس اهمیتی به آن نمی‌داد. اگر مهم بودم امروز سرنوشتم این نبود که هست. من هم می‌توانستم جان خود را در ببرم و امروز پیش از مرگ بارها نمیرم. اما سرنوشت گوئی بازی دیگری داشت، راست است که همه چوب اعمال خودشان را می‌خورند. فردا صبح شاید مرا بگذارند پای دیواری، چند جوان پر شور انقلابی جلویم صف بکشند یکی فرمان بدهد و آنها سلاح‌هایشان را مسلح کنند و من صدای رفت و برگشت خشک گلنگدن را بشنوم و نفس در سینه‌ام حبس بشود...

فایل(های) الحاقی

سه روایت از یک مرد se ravayat az yek mard.pdf 1,171 KB application/pdf