سید محمد انجوی نژاد
اواسط مهرماه سال ٦٥ بود. در مشهد مرخصی بودم. درمسجد سجاد علیهالسلام مجلسی برای گرامیداشت شهدای واحد تخریب لشکر ٢١ امام رضا علیهالسلام برپا بود. فریاد حسین جان بچهها که اوج گرفت اهالی محل هم به میان بچهها آمده بر سرو سینه زدند. بعد از مراسم وقتی چای و میوه پخش میکردند مجلس را از نظر گذراندم. مطمئن بودم بار دیگر که<br /> به مسجد سجاد میآیم. خیلی از این بچهها در بین ما نیستند. در همین گیر ودار خبری تکان دهنده از طرف مسئولان لشکر وتخریب توی مسجد پیچید: (مرخصی ها همه لغو شده پس فردا صبح همه باید در راه آهن تجمع کنیم. و به منطقه برویم. کار خیلی جدی وفوری است وهیچ عذری هم پذیرفته نیست. ) پچ پچ بین بچهها آغاز شد که حتماً حمله است.<br /> فردا خداحافظی با خانواده و کارهای مشهد را تمام کردیم. شب هم وقتی برای خداحافظی با امام رضا رفتیم حرم، همه جمع بودند و با چشمی گریان و سینهای سوزان، به پنجرههای ضریح چنگ انداخته از امام رضا طلب حاجت میکردند؛ طلب غفران، طلب سعادت و در یک کلمه طلب شهادت! میان بری به سوی خدا ! تکیه یک شبه بر جای انبیا...
فایل(های) الحاقی
حماسه یاسین | hamase yasin.pdf | 526 KB | application/pdf |