در گوشهٔ همیشگی‌اش نشسته، به دیوار تکیه داده است. اولین کسی است که امشب می‌بینم. یعنی اول او را می‌بینم.<br /> آنقدر در این ساعت روز رفت و آمد هست که ناچارم از میان جنگلی از پا دنبالش بگردم، روبان جسم‌های چسبیده به هم را پاره کنم. چشم‌هایم را که باز می‌کنم احساس می‌کنم در این رفت و آمد تاب می‌خورم. تکان‌های دل به هم زنِ پنکه، و حلقهٔ آهنین مرا در خود می‌فشارند. او آن جاست. در جای همیشگی‌اش، بی‌حرکت نشسته. در فرورفتگیِ در چوبی بزرگ قدیمی. با دیدنش چیزی در من فرو می‌ریزد، چیزی بهتر می‌شود. نامش رنو است. او یک انسان واقعی است. <br /> چه قدر رباط در اطراف‌مان هست، عروسک‌های کوکی. چه قدر آدم ـ سگ، آدم ـ شغال و آدم‌های غایب، آدم‌های مومیایی در اطراف‌مان هست. آدم‌های ماجراجو و دروغین. می‌بینم که جامعهٔ انسانی پر است از این موجودات. اما او، یک انسان واقعی است...

فایل(های) الحاقی

اشباح خیابانی ashbahe khiyabani.htm 75 KB text/plain