هوشنگ گلشیری
مشکلش این بود که در هر کس جایی را میپسندید. خیالش از رنگ چشمها و شکل و حتی اندازهٔ مژگانها راحت بود. چند بار دیده بودش. سایهٔ چشم نمیزد یا چیزی که به انتهای مژگانها انحنایی بدهد. همانطور بود که او هم در خوابهاش دیده بود، برای همین لرزیده بود و جز همان بار اول به چشمهایش نگاه نکرد. از آن شکل بینی و آن گردی چانه بسیار دیده بود. شاید هم بیشتر رنگ بشرهها ناامیدش میکرد. چشمها درست، اما رنگ صورت میبایست سبزه میبود. یادش بود. همینطورها شد که دیگر دوره افتاد، البته به پای چشم. اگر گریبانی گشوده میماند یا به عمد گشوده میشد، میدید و میگذشت که میدانست این دو خط نازک و لرزان که در کار منحنی شدن بود نه به دو گوی غلتان و تپان که به گوشتپارهای آویخته از این سینهٔ استخوانی میانجامد....
فایل(های) الحاقی
خوابگرد | khabgard.htm | 88 KB | text/plain |