با ورود عمو ابراهیم‌ فراش‌، زندگی‌ در دبیرخانه‌ آرام‌ آرام‌ آغازشد. پنجره‌ها را یکی‌ پس‌ از دیگری‌ باز کرد و با دل‌مشغولی‌ و بی‌اعتنایی‌ شروع‌ کرد به‌ جارو کردن‌ کف‌ اتاق‌ بزرگ‌. سرش‌ به‌ طور منظم‌ و آهسته ‌تکان‌ می‌خورد و آرواره‌هایش‌ می‌جنبیدند، انگار مشغول جویدن‌ است‌. بعد محل‌ رویش‌ موهای‌ سفیدش‌ در چانه‌ و گونه‌ها شروع‌ کردند به‌جنبیدن‌، اما تاسی‌ جلو سرش‌ حتی‌ یک‌ مو نداشت‌. برگشت‌ به‌ طرف ‌میزها، گرد و خاکشان‌ را پاک کرد و پرونده‌ها و وسایل‌ را سرجایشان‌ گذاشت‌. سپس‌ به‌ اتاق‌ ــ درواقع‌ اداره‌ ــ نظری‌سراسری‌ انداخت‌، و نگاهش‌ را میان‌ میزها گرداند، گویی‌ صاحبانشان‌ را می‌بیند. در چهره‌اش‌ گاهی‌ رضایت‌ و گاهی‌نارضایی‌ نقش‌ می‌بست‌. یک‌ بار هم‌ تبسم‌ کرد. بعد رفت‌، در حالی‌ که‌ با خودش‌ می‌گفت‌: ”حالا برویم‌ صبحانه‌ را حاضرکنیم“.<br /> احمد اندیکاتوریست‌ نخستین‌ کسی‌ بود که‌ پیدایش‌ شد. آمد با بار پنجاه‌ سالگی‌ بر دوش‌ و چهره‌ای‌ که‌ بر آن‌ خشمی‌ ثابت‌، چون‌ نقشی‌ از انزجار روزگار حک‌ شده‌ بود.

فایل(های) الحاقی

دنیای‌ خدا donyaye khoda.htm 101 KB text/plain