از بس که ملول از دل دلمردهٔ خویشم<br /> هم خستهٔ بیگانه هم آزردهٔ خویشم<br /> این گریهٔ مستانهٔ من بی‌سببی نیست<br /> ابر چمن تشنه و پژمردهٔ خویشم<br /> گلبانگ ز شوق گل شاداب توان داشت<br /> من نوحه‌سرای گل افسردهٔ خویشم<br /> شادم که دگر دل نگراید سوی شادی<br /> تا داد غمش ره به سراپردهٔ خویشم...

فایل(های) الحاقی

از این اوستا az in avesta.pdf 2,715 KB application/pdf