کشتی تازه لنگر برداشته و راه دریا را پیش گرفته بود، اما هنوز صدای دندان‌قرچه جرثقیل‌ها که مدتی پیش از کار افتاده بودند تو گوش جواد زُق‌زُق می‌کرد و درونش را می‌خراشید. کشتی به‌خود می‌لرزید. صدای کشدار جهنمی آتشخانه و موتور و لرزش دردناکی در تن آن انداخته بود. تخته‌های کف آن زیر پایش مورمور می‌کرد و حالت خواب‌رفتگی در پای خودش حس می‌کرد. او با سفر دریا آشنا بود. اما آن چه در این سفر آزارش می‌داد، گروه بسیاری از مسافرین جورواجور و زوار رنگ وارنگی بودند که بلیت درجه سه داشتند و روی سطح کشتی پهلوی او تو همدیگر وول می‌زدند.<br /> اگر پول بیشتری داشت، او هم دست‌کم یک بلیت درجه دو می‌خرید و می‌رفت تو یک اتاق کوچک که حمام و روشوئی و تخت‌خواب پاکیزه‌ای داشت و دور از شلوغی در را رو خودش می‌بست و از دریچه کوچک گردی که درِ چسبان کیپی داشت تو دریا نگاه می‌کرد.

فایل(های) الحاقی

چراغ آخر Cheraghe Aqar.pdf 288 KB application/pdf