پسر این آگهی کوتاه را در روزنامه دید: ”تولهٔ بولداگ قهوه‌ای با خال‌های سیاه، هر کدام سه دلار.“ تقریباً ده‌دلار از راه نقاشی ساختمان درآمد داشت که هنوز به حساب نگذاشته بود. هیچ‌وقت توی خانه سگ نداشتند. وقتی این فکر به سرش زده بود، پدر داشت چرت می‌زد و مادر بریج بازی می‌کرد. پرسیده بود فکر خوبی نیست؟ مادر بی‌اعتنا شانه بالا انداخته و یکی از ورق‌هایش را بازی کرده بود. اطراف خانه قدم زد تا بتواند تصمیم بگیرد؛ و این حس وجودش را پر کرد که بهتر است عجله کند پیش از این که کس دیگری توله‌سگ را بخرد. در خیالش توله‌سگ متعلق به او بود، فقط مال خودش؛ که البته توله‌سگ هم این را می‌دانست. در مورد این که یک بولداگ قهوه‌ای چه شکلی است تصوری نداشت، اما می‌دانست باید خشن باشد و محکم پارس کند. از فکر خرج کردن سه دلارش دمغ می‌شد، آن‌هم وقتی که این همه مشکل مالی داشتند و پدرش دوباره ورشکست شده بود. توی آگهی ذکر نشده بود چند تا توله‌سگ هست؛ شاید فقط دو یا سه تا که ممکن بود تا حالا فروش رفته باشند.

فایل(های) الحاقی

بولداگ booldog.pdf 91 KB application/pdf