نویسنده: تیم اوبریان<br /> مترجم: اسدالله امرائی
اوضاع بدی بود. بیلی بوی واتکینز مرده بود. فرنچی تاکر هم همینطور. بیلی بوی از ترس مرد، از ترس مردن توی میدان جنگ مرد. فرنچی تاکر هم با گلولهای که به گردنش خورده بود از پا درآمد. ستوان سیدنی مارتین و ستوان والتر گلیسون توی کانال مرده بودند. پدرسن مرد و برنی لین هم. باف هم از پای درآمد. بین کشتهها افتاده بودند. جنگ همیشه یکجور بود. باران هم بخشی از جنگ. باران کپکهائی را که روی جوراب و پوتین سربازها میروئید آب میداد. پاهایشان رنگ میباخت و سفید میشد. آنقدر سفید که پوست پا با ناخن ور میآمد. استینک هریس یک شب فریادکشان از خواب پرید. زالوئی به زبانش چسبیده بود. هر وقت باران نمیبارید مه سنگینی مثل خواب روی شالیزارها پرده میکشید و همهٔ عناصر را در پردهای خاکستری و یک پارچه میپوشاند. جنگ سرد و لزج و کپ زده بود. ستوان کرسن که بهجای ستوان مارتین آمده بود، اسهال گرفت. هر چه دوا و درمان میکرد فایدهای نداشت. مهمات نم میکشید و سنگرهای انفرادی شب و روز از آب و گل پر میشد. همیشه دهکدهٔ بعدی در کار بود و جنگ یکسان و یکنواخت پیش میرفت. اوائل سپتامبر وات دچار عفونت شد. لبهٔ تیز سرنیزهاش را به اسکار جانسن نشان داد و آن را روی بازوی خود کشید و پوست کپکزده را تراشید. وات نیشش باز شد و گفت: ”مثل ژیلت آبی است.“<br /> خونی نیامد ولی به فاصلهٔ یکی دو روز باکتریها نفوذ کردند و بازوی او به زردی زد. وات را هر روز با دواهای مختلف میشستند. وات رفت و دیگر به جنگ نیامد. بعدها نامهای از او رسید که ژاپن را دود زده و پر از شپش توصیف کرده بود. همراه نامه عکسی بود که وات را خوشحال و سرحال نشان میداد. وسط دو پرستار قشنگ نشسته و بطری نوشابهای را وسط لنگهایش گذاشته بود. از دیدن بازوی قطع شدهٔ او همه یکه خوردند. چند روز بعد بن نیتروم خودزنی کرد. گلولهای به پای خود زد، اما نمرد. دیگر خبری از او نیامد. راجع به همهٔ این چیزها میشد حرف بزنی. باران هم که بود. اسکار میگفت او را یاد دیترویت اواسط ماه مه میاندازد.
فایل(های) الحاقی
در تعقیب کاچیاتو | dar taghibe kachiato.pdf | 633 KB | application/pdf |