رضا امیرخانی
از: طیبه محمدی (مشکات)، شهرک سی ـ یکصد و سی. <br /> به: سرگرد خلبان آرش تیموری، پایگاه شکاری دزفول. <br /> جناب سرگرد! من طیبه هستم. شاید به جا نیاورید. همسر مرتضی. مرتضی مشکات. چند باری که قدمرنجه فرموده بودید منزل ما و سالها قبل توی سفر خارج از کشور زیارتتان کرده بودم. چه بعد از آن قضیه و چه قبل از آن. از رفاقت مرتضی و شما هم خبر دارم. تا آنجا که من میدانم، شما یکی از نزدیکترین دوستان مرتضی هستید. سر آن قضیه هم خاطرم هست که شما همپرواز بودید. راستش چند وقت است که نه شما و نه سایر رفقا، مثلاً آقا رحیم و مسعودخان و بقیه، به مرتضی سر نزدهاید. حتی نامه هم ننوشتهاید. البته میدانم که گرفتارید. عملیات و پرواز مجال نمیدهد. ولی مرتضی شوهر من است. من برای مرتضی نگرانم. <br /> مرتضی بیکس و تنها توی خانه افتاده است... <br /> شما خلبانها، زنهایتان را دستکم میگیرید. من خانم تیموری را از نزدیک زیارت نکردهام. امّا گمان میکنم ایشان هم مثل من باشند. خیال میکنید ما از کارهای شما خبر نداریم؟ خیال میکنید وقتی تلفن ساعت سه نصفشب زنگ میزد، ما چیزی نمیفهمیدیم. شما هم حتماً آرام صحبت میکردید و بعد هم مثل مرتضی به خانمتان میگفتید: ”اشتباه بود! نصفشبی اشتباه افتاده بود. بگیر بخواب!“
فایل(های) الحاقی
از به | az be.pdf | 808 KB | application/pdf |