نویسنده: گابریل گارسیا مارکز<br /> مترجم: رضا موسوی
دوازده داستان این کتاب، در طول هیجده سال گذشته نوشته شدهاند. پیش از شکل کنونی، پنج تای آنها یادداشتهای مطبوعاتی و فیلمنامه بودهاند و یکی هم سریال تلویزیونی بود. یکی دیگر را پانزده سال پیش در مصاحبهای ضبط شده برای دوستی نقل کردم که آن را نوشت و منتشر کرد و من اینک آن را به شیوهای نو بازنویسی کردهام. تجربهای بسیار خلاق و نادر بود که ارزش توضیح دارد؛ حتی اگر برای کودکانی که در آینده مایلند نویسنده شوند، تا از حالا بدانند که عادت بد نوشتن، چه سیریناپذیر و جانکاه است. <br /> سپتامبر گذشته، پس از دو سال کار جسته و گریختهی دیگر، آمادهی چاپ بودند و بدینگونه، آوارگی آنها در رفت و بازگشت مداوم میان میز تحریر و سطل زباله سرانجامی مییافت؛ البته اگر در آخرین دم تردیدی نهایی سایه نمیافکند. چون شهرهای مختلف اروپایی را که داستانها در آنها به وقوع میپیوندند، متکی به قوهی حافظهی خود و از دور تشریح کرده بودم، میل داشتم وفاداری خاطراتم را تقریباً پس از گذشت بیست سال محک بزنم و از این رو، برای بازشناسی آن شهرها، اقدام به سفر سریعی به بارسلون، ژنو، رم و پاریس کردم. <br /> هیچیک از این شهرها با آنچه که من به خاطر داشتم، تطبیق نمیکرد. همگی، مثل همهی اروپای کنونی، به دنبال تغییری شگفتانگیز، بیگانه شده بودند. خاطرات حقیقی به نظرم اشباحی خیالی جلوه میکردند؛ در حالیکه خاطرات دروغین چنان قانعکننده مینمودند که جایگزین واقعیت شده بودند. از این رو برایم میسر نبود خط تفکیککنندهای میان توهم و حسرت گذشته بکشم. این راهحل نهایی بود. بالأخره آنچه را که برای تمام کردن کتاب، سخت به آن نیاز داشتم، یافته بودم؛ چیزی که فقط گذشت سالها میتوانست به من بدهد: چشماندازی در زمان. <br /> در بازگشتم از این سفر ماجراجویانه، تمام داستانها را طی هشت ماه تبآلود، از ابتدا بازنویسی کردم و دیگری نیازی نداشتم از خود بپرسم کجا زندگی پایان میگرفت و کجا خیال آغاز میشد. زیرا این گمان مرا یاری میداد که شاید دیگر چیزی از آنچه بیست سال پیش در اروپا تجربه کرده بودم، صحت نداشت. نوشتن برایم چنان سهل و روان شده بود که گاه احساس میکردم صرفاً از روی لذت داستانسرایی مینویسم، که شاید کیفیتی انسانی شبیه بیوزنی است.
فایل(های) الحاقی
دوازده داستان سرگردان | davazdah dastane sargardan.pdf | 1,053 KB | application/pdf |