پژوهشهاى نژادشناسى که نگاهى سزاوار به دانش اقليمشناسى دارد، در اين اواخر دانشمندان را معتقد ساخته است که سواحل شمالى ايران (کرانههاى جنوبى خزر) از نقطهنظر زمينشناسى جزءِ فلات ايران و بخش خاورميانه نيست. در اين جداسازي، سلسله جبال البرز با امتداد شرقى و غربى و جهت ديوار مانند خود سهمى طبيعى دارد. جلگههاى گيلان و مازندران در حقيقت دنبالهٔ جنوبى نطقهٔ اورازباتيک است و چون فلات ايران مسکن انسان اوليه پالئولوتيک نبوده بلکه مانند سواحل جنوب فرانسه، ايتاليا، شبه جزيره کريمه. فلسطين و اسپانيا محل زندگى انسان نئاندرتال بوده است. مناطق موجود ميان جلگههاى آبرفتى رودهاى رن، سن، الب، اودر در اروپا با سواحل جنوبى درياى خزر از نظر کشفيات باستانشناسى و نوع اسلحه و لوازم، نمايشگر نوعى اتحاد فرهنگى مىباشند. با اينکه امروزه هزاران سال از دوره نوسنگى گذشته ولى هنوز در بخشهاى کرانهاى درياى خزر بازماندههاى تمدن نوسنگى يافت مىشود که رابطهٔ نزديکى با آغاز تمدن اروپا دارد. شکل خانههاى روستائي، ابزار کشاورزي، اندام و چهرهٔ مردم اين سرزمين يادآور تيپ اروپائى است.
اين شباهت تا آنجا عينى و قابلملاحظه است که بعضى مستشرفين اروپائى چون هرترفلد آلمانى و ماريژانموله فرانسوى را به اين گمان واداشته است که علاوه بر اشتراک نادي، مهاجرتى نيز بين اين مردم و انسانهاى جنوب اروپا بالاخص فرانسه صورت گرفته. مطالعات ديرينهشناسى در مازندران آشکار ساخته است که در روزگاران گذشته پس از عصر يخبندان، سواحل جنوبى درياى مازندران که از جهت شمالشرقى به دشت ترکمن و از طرف شمال باخترى به موازات کوههاى قفقاز و استپهاى وسيع روسيه و سپس به کنارههاى درياى سياه پيوسته و راه دارد.
گذرگاهى مناسب بار مردمى بود که ميان و يرون مرزهاى شرقى و غربى اين منطقه مىزيسته و قصد ترک موطن بهسوى کرانههاى جنوبىتر يا شمالىتر را داشتهاند. بنابراين ساکنان اصل و اوليه اين سرزمين با شناختها برداشتهاى کاوشگرانه باستانشناسان. معلوم مىشود انسانهاى عظيمجثه و نيرومندى بودهاند که با برخوردارى از ويژگىهاى منحصربهفرد انسان نئاندرتال در سلحشورى و نيروى وحشتناک بدني، کرانههاى جنوبى خزر را در حيطهٔ قدرت خود داشتند (شمال ايران) در بندهشن از توليفات مذهبى دوره ساسانى آمده است که مازندران مرکز سکون اين نژاد است و از آنها بهعنون ديوهاى مزينى نام برده و حتى تپورىها و آماردىها ساکنين تاريخى مازندران را در اين سرزمين بيگانه مىشناسد. ديوهاى مزينى که تحقيقاً همان ديوهاى مازندرانى است نبايد نژادى کاملاً متمايز از اقوام تپور و آمارد باشد. لفظ ديو که کاملاً به تمام اقوام جنوبى درياى خزر از هيرکانيان (گرگانىها) و آماردها که در حوزهاى شامل بخش آمل و نوشهر و تنکابن و گاوىها يا گلهها در سرزمينى کمابيش برابر با گيلان و تپورىها که زيستگاه آنان در بهشهر، سارى و قائمشهر و بخش چهاردانگه بوده است، اطلاق مىگشته.
گالشها
گالش در اصطلاح تقريباً عمومى لهجه شمال ايران بهمعنى گاوبان و به مفهوم امروزى ترگاوچران است. ولى بهنظر نگارنده واژه گالش از کلمه گال که نوعى از فنون کشتى خاص اين مردم است مشتق شده وجه تسميه گالش به اين قوم نيز بهعلت چالاکى و نيروندى فوقالعاده آنان و اشتغال دائمى به اين ورزش جنگ مانند است. اين قوم که در نقاط کوهستانى گيلان به اسم ديلم در مازندران به ساکنين جبال معروف هستند، در منطقهٔ تنکابن بالاخص لنگا چهره مشخص مىيابند. تمايز گالشها با مردم جلگه تنها در چگونگى تغذيه، نوع معيشت و کيفيات فرهنگ عمومى نيست بلکه اختلاف عمده در اندازههاى جسمى و توانائىهاى خارٕٕقالعاده و تحمل زندگى بسيار مشکل آنان مىباشد و ساکنين اوليه خطّه مازندران که در ادبيات ايران به ديوها معروف شند، پس از عقبنشينى در برابر قوم آريا به کوهستانها، در اين پناهگاه طبيعى به زندگى خود ادامه دادند و با اينکه در اثر يک نوع دگرديسى نژادي، اختلاف آنان که همين گالشها باشند و ارث تماميت ويژهگى بدنى آنها نگشتند اما مىتوان نشانههاى بارز صاحبان حقيقى صفحات شمال ايران را در اين مردم به عيان ديد.
گالشها با بهرهورى از خصوصيت برترى جسمي، نحوهٔ معاش، کيفيت خوراک که منحصراً از لبنيات و گوشت و برنج پخته مىباشد و بهکار گرفتن دائمى عضلات در طريق انجام کارهاى مشکل دامپرورى و ورزش کشتي، صاحب آنچنان بدنهاى نيرومند و توانائى مىشدند که ساکنين دشت را در غبطه فرو مىبردند. از ميان آنان جوانان برومند با بدنهائى شکيل و توانمند بر کليه ميدانهاى کشتى حکومت مىکردند. گالشها در برابر اين امتيازات از نظر شعور اجتاعى و تطابق با فرهنگ موجود محيط کمى عقبمانده نشان مىدادند و از اين نظر ميان ساکنين جلگه باده لوح ضربالمث بودند. علت فقر فرهنگ آنان اين بود که بهطور دائم در محدودهاى بسته مجبور به يک نوع زيست قراردادى و مشخص بوده و به آبى راکد مىماندند که در بستر خود محکوم به گنديدن باشد. در برابر ورزيدگى جسمي، ذهنيات آنان هيچگونه تحرک و جنبشى نداشت. زيرا نه مهاجرتى در ميان بود و نه چون ساکنين دشتهاى خزرى در جهت وزش نسيم فرهنگ و سلوکهاى متفاوت اقوام گوناگون قرار مىگرفتند. با اينهمه گاهگاهى از ميان گالشها، افرادى در عرصهٔ سياست و افت و خيزهاى وسيع اجتماعى منطقه ظهور مىنمودند که وسعتِ ديد و بينش عميق عقلى را با گوهر شجاعت که بهطور طبيعى صاحب بودند مىآراستند و معيارهاى تازهاى از کارآئى اين مردم را بهدست مىدادند.