شيرازى لوطى‌منش و جوانمرد است

شيرازى لوطى‌منش و جوانمرد است؛ جوانمردى را به‌معناى وسيع کلمه مى‌شناسد. اين صفت شيرازى تا آن اندازه جالب توجه است که صادق هدايت، نويسندهٔ پرآوازهٔ معاصر، تحت تأثير اين صفت خوب شيرازى‌ها، شاهکارى چون ”داش آکل“ را آفريده است.


داش آکل اين مرد پاک‌طينت، مظهر صفا و جوانمردى شيرازى‌ها است که هدايت به بهترين شکلِ ممکن، روحيات وى را بر صفحهٔ کاغذ، نقش زده است.


کيست که اين داستان جذاب را بخواند و تحت‌تأثير جوانمردى اين داش محلهٔ ”سر دزک“ که در زندگي، صفا را از همه چيز برتر مى‌دانست، قرار نگيرد. داش آکل شيرازى است و صفت خوب او را مى‌توان بين همهٔ شيرازى‌ها تعميم داد، چه هميشه مشت، نمونهٔ خروار بوده است.

شيرازى‌ دست از کمر خود نمى‌اندازد

شيرازى براى اينکه خود را خوب بنماياند، به‌خاطر اينکه کسى زردى چهره خود را نبيند، با سيلى رخساره خود را سرخ نگه مى‌دارد. ممکن است شيرازى دست‌تنگ باشد، ولى دست از کمر خود نمى‌اندازد و در يک برداشت کلي، مفهوم اين شعر عاميانه، عصارهٔ همين بلندنظرى شيرازى است:


لوطى آن است که چوب چپقش نقره باشه توتونش برگ گل و نصف کمش (شکم) گشنه باشه

شيرازى مهمان‌نواز است

مهمان‌نوازى شيرازى براى او يک امتياز سنتى و اخلاقى است. شيرازى به‌خاطر مهمان از جان خود هم مايه مى‌گذارد. مهمان براى او عزيز و گرامى است. وقتى شيرازى مى‌گويد قدمتان روى چشم، شما پا بگذاريد، ما چشم مى‌گذاريم، در بيان او اغراقى نيست. شيرازى اين حرف را از ته دل و با تمام وجود خود به زبان مى‌آورد و اين قولى است که جملگى بر آن هستند.

شيرازى غريب‌نواز و خودى‌گداز است

شايد زياده‌روى در همين مهمان‌نوازى است که غريبه‌ها را سخت عزيز مى‌دارد و مى‌نوازد. بيش از اندازه و بدون انديشه به وى ارج مى‌نهد و گاه نيز به‌دست خود براى خويش آفت مى‌تراشد و در عوض خودى را کمتر به چشم مى‌آورد. گاه خودى را کوچک مى‌کند و زيرپا مى‌گذارد. خودى از نظر شيرازى کم‌ارزش است. کوتاه‌سخن آنکه در محکمه پذيرش شيرازي، پيشاپيش محکوم شده است.

شيرازى به آنچه دارد توجه نمى‌کند

شيرازى به آنچه دارد بى‌توجه است. البته قدرشناسى شيرازى نسبت به آنچه دارد، تنها ضرر او متوجه خود او است و دود اين ندانم‌کاري، صرفاً به چشم خود او مى‌رود. اگر از اين شهر، هنرمند، شاعر، نويسنده، نقاش و موسيقى‌دان برخيزد، شيرازى در قبول اعتبار او مردد و گاه بى‌تفاوت است. از اين جهت است که هنرمند شيرازى کمتر در اين شهر مى‌ماند. او مى‌رود و جلاى وطن مى‌کند. آنگاه، همين شيرازى در محيط ديگرى گل مى‌کند، به‌کار او ارج مى‌نهد و گراميش مى‌دارند.

شيرازى ارزش بزرگان خود را پس از مردن آنان در مى‌يابد

البته اين صفت خاص شيرازى نيست. به‌طور کلى تا عزيزى داريم قدر او را نمى‌شناسيم و وجود ارزشمند او را به هيچ مى‌گيريم. خدا نکند اين عزيز مريض شود و درجا بيفتد. از همان زمان، شروع به تکريم و ستايش مى‌کنيم و هنگامى‌که دريافتيم لبيک حق را اجابت کرده است، سنگ تمام براى او مى‌گذاريم، گريبان چاک مى‌دهيم، اشک مى‌ريزيم و در عظمت صفات انسانى و کرامات عديده‌ او داد سخن مى‌دهيم.

شيرازى به شهر شيراز قلباً دلبستگى دارد

اگر دست شيرازى را بگيريد و به بهترين و خوش‌ آب و هواترين نقاط دنيا ببريد، باز هم ياد از شيراز مى‌کند، گوئى آرامشى که در اين شهر دارد، در هيچ‌ جاى ديگر به‌دست نمى‌آورد.

شيرازى دل به نشاط است (دل به نشاط به گويش شيرازى با مفهوم خوشگذران به‌کار مى‌رود).

بهتر است در اين مورد بنويسم شيرازى دل به نشاط بود. ولى امروزه زندگى ماشيني، چنين مجالى را کمتر به‌دست مى‌دهد. هنوز جمعه‌هاى سال‌ها پيش، فراموش نشده است. از اکبرآباد که رو به شهر مى‌آمدي، در کنار آب زلال و گواراى رکن‌آباد، قهوه‌خانه‌هاى کنار راه خلعت‌پوشان، آب‌انبارى قوزي، باغچه بانک، باغچه خارکش، مشرقين، خواجو، باغچه لقماني، دربند، سرچاه آب‌ها، باغ‌صفا، سرآسياب‌ها با نان‌هاى ويژه آسيابان‌ها، باغ‌هاى سرسبز مسجد بردى با بنگاه‌هاي٭ روح‌افزاى آن که بنه‌کو، بنه‌کو (گروه‌گروه= دسته‌دسته) مردم را در خود مى‌گرفت، تا آنان روزى را به شادى بگذرانند و صداى ترانه‌هاى محلى شيرازى از گوشه و کنار شنيده مى‌شد.


عزيزم باغ بودم جاى تو خالى بدل مشتاق بودم جاى تو خالى
عزيزون همه، در باغ بودند عزيزم تو نبودي، جاى تو خالى


الا دختر که چشم زاغ دارى سبد در دست و ميل باغ دارى
سبد در دست و ميل باغ ما کن سرم را بشکن و دردم دوا کن


... همراه با صفاى باغ‌هاى شيراز، صداى آوازه‌خوان دل به نشاطى را مى‌شنيد که با تحريرهاى زيباى آن، همه را مسحور مى‌کرد.


عصرهاى جمعه، زير قرآن (دروازه قرآن) با آن خيابان خاکي، باغچه‌هاى پياده‌رو با سرسبزى چشم‌گير آن و گل‌هاى الوان لاله‌عباسى که ديدنى بود و گل به گل (گوشه به گوشه) آش کارده‌اى‌ها (کارده K?rde نوعى گياه کوهى ترش‌مزه است که با آن آش کارده درست مى‌کنند. آش کارده را بيشتر شيرازى‌ها عصرها مى‌خورند). و نان‌هاى ترد هراتي.

شيرازى چندان پرتحرک و جدى نيست

شايد آب و هواى خاص اين شهر، اين وضع را سبب شده است. شيرازى کار امروز را زياد به فردا موکول مى‌کند. سهل‌انگار و تنبل است. معتقد به شد، شد، نشد، نشد است. به‌عبارتى ديگر، از طرفداران شيوهٔ هرچه پيش آيد خوش آيد است و اگر امروز او تأمين باشد به فرداى خود نمى‌انديشد. بديهى است که ضرر اين نوع سهل‌انگاري، تنها متوجه خود او است و در اين رهگذر، احدى صدمه نمى‌بيند.


٭ معمولاً در باغ‌هاى شيراز، مکانى را که داراى سايهٔ بيشترى است و جوى آب از اطراف آن مى‌گذرد، بنگاه مى‌نامند، به مفهوم ”بنه‌گاه“ يعنى جائى که مردم مى‌توانند باروبنهٔ خود را در آنجا بگسترانند و به استراحت و تفريح بپردازند.