”در عجايب‌المخلوقات آمده (سيمرغ) مرغى قوى هيکلى است چنانچه فيل را به آسانى در ربايد و آن‌را پادشاه مرغان گفته‌اند از جهت آنکه صيد کند به ‌قد کفاف خود و باقى به حيوانات گذارد و باز سر نيم خوردهٔ خود نرود و اين صفت پادشاهان است و آن‌را يک‌هزار و هفتصد سال عمر گفته‌اند و بعد از سيصد سال خايه نهد و در بيست و پنج سال بچه از خايه بيرون آيد و در تفسير کليتى آمده که عنقا در اول بميان مردم بودى و به خلايق ايذا رسانيدى تا در زمان حنظله پيغمبر عروسى را با حلى و حلل در ربود پيغمبر در حق او اين دعا کرد: ”الهم خذها و اقطع نسلها و تسلط عليها افة“. حق‌تعالى آتش بفرستاد.


آنچه که در ميان عوام شهرت دارد، در افسانه‌هاى ايرانى دو سيمرغ مى‌باشد: يکى آموزگار و نگهبان رستم و ديگرى مرغ بزرگى که اسفنديار او را کشت. مطابق شاهنامه سيمرغ نخستين، روى کوه البرز (کوه قاف) دور از مردم آشيانه داشته و با مردم آميزش نمى‌کرده و در هنگام پروازش هوا تيره و تار مى‌شده زال که به دنيا آمد پدر او سام فرمان داد تا او را سر راه گذاشتند، سيمرغ زال را به آشيان خود برد، پرورانيد و تربيت کرد چون سيمرغ داراى قوهٔ نطق بود به زال حرف زدن را آموخت و بعدها که زال را به پدرش رد کرد در موقعى که از او جدا شد يک چنگه از پرهاى خودش به زال داد تا هر وقت محتاج کمک سيمرغ باشد و يا در امرى درماند از آن پرها آتش بزند يک‌بار در هنگام زادن رستم نامى و بار ديگر در هنگام جنگ رستم و اسفنديار روئين تن به وسيلهٔ سوزاندن پر سيمرغ او را حاضر کردند و هر دو دفعه سيمرغ اهريمنى هم وجود دارد که اسفنديار در يکى از هفت‌خوان خودش او را به نيرنگ کشت چنانکه شرح آن در شاهنامه مفصلاً نوشته شده است.“