اين ترجمه قصه پشت کاغذ �توزين وزارت خواربار� با دست يا جوهر آبى رنگ نوشته شده است.
به روباهى بود چند روزى در گشنگى بهسر برد. يک روز پى صيد بيرون آمد. از دور يه شير ديد اول ترسيد. بعداً فکر کرد که من برم يک کلاه سر شير بزارم که شير من را نخورده، از دور رفت به شيره تعظيم کرد. شير سر بلند کرد روباه را ديد گفت: هان روباه چى مىگي؟ گفت: سلطان جانوران شير ژيان چند روز است به گشنگى بهسر مىبرم چيزى گيرم نيامده. شير گفت: اى روباه اگر نخواهى دست از حقهبازى بکشى هر روز واست شيکار مىآريم عوض آن بچههام رو پرستار شوي. روباه قبول کرد به خانهٔ شير آمد. نگاه کرد در گوشهٔ غار بچهها را خوابيده ديد. روباه و شير براى شکار بيرون آمده شير شکار کرد به خانه برگشت روباه گشنهاش شد. فکرى کرد که من يکى از اين بچهها را بخورم و جواب شير را خواهم داد. يکى از بچهها را خورد. دست و دهن خود را شست و گوشه غار نشست تا شير برگشت.
شير شکار را زمين گذاشت ديد از بچههاش يکى نيست گفت: اى روباه بچه من کو؟ گفت: قربان خرس آمد بود. هرچه من التماس کردم محلى نگذاشت. گفت شير کيه؟ من خرسم و شير در مقابل من کارى نمىتونه بکند. شير از بس که جانور نجيبى بود صرفنظر کرد تا يک مدتى ديگه باز روباهه به طمع افتاد يکى ديگه از بچهها را خورد باز شير برگشت ديد يکى ديگه از بجهها نيست گفت: بچهٔ ديگه کو؟ گفت: خرس خورد. باز شير از بس که نجابت داشت هيچى نگفت. گفت: يک بچه دارم بَسَمِه. يک مدتى ديگه گذشت روباه يک بچه ديگر را خواست بخوره با خودش گفت دو تا بچه اين را خوردم چه کارم کرد که اگر سومى را بخورم مىکنه؟ شير برگشت ديد اين يک بچهاش هم نيست. ديگر نتوانست خودش رو نگه داره. خواست روباه رو بکشه. روباه گفت: من قاتل بچه تو را پيدا مىکنم. روباه راه افتاد و آمد از دور ديد يک خرس تو آب افتاده، جلو افتاد گفت: آهاى خرس سلام. خرس نگاه کرد روباه را ديد گفت: آهاى روباه خواهش مىکنم دست از سر ما بکش.
روباه گفت: آمدم کمک کنم پس برو تو لياقت کار نداري. صد قدمى روباه رفت. خرس به طمع افتاد گفت حتماً روباه يک کارى به من داره گفت: آقا روباه بيا. روباه گفت: برو. محل و نذاشت بعد از التماس زياد خرس برگشت. خرس گفت: چهکار داري؟ گفت: به شرط آنکه دل و جرأت داشته باشي. گفت دل و جرأت دارم تو بگو. گفت: مىترسم آبرو دو تاييمون ببري. خرس قسم خورد که آبرو تو را نمىبرم. گفت مىدونى من مىخواهم من تو ار حاکم استرآباد کنم به شرط اينکه يک جبه به من بدي، خرس فکر کرد ديد خوب کارى است راضى شد. گفت: نه به يکى ديگر مىدم. گفت: مىدم به شير که من مأمور کرده. گفت: من حاضرم و بريم پيش شيره. روباه گفت: شرايط داره هر چه مىگم بگو بله اگر هم گفت بچههاى من خوردى بگو بله و مىخواد دل و جرأت شما را معلوم کنه نترس. خلاصه روباه جلو خرس از عقب، روباه آنقدر وسوسه کرد تا دل خرس قوى شد. در خونه شير رسيدن شير نگاه کرد ديد خرس را آورده. شير فکر کرد که شايد روباه کلک زده بذار ببينم راستى بچههاى من را خورده يا نه. شير گفت: اى خرس. گفت: Ume گفت: بچهٔ اول من تو خوردي؟ گفت: Ume گفت: بچهٔ دوم و سوم من تو خوردي؟ گفت: Ume. گفت رحم نکردى يک بچه واسه من بذارى . شير واسه خرس کورس بست خرس پا به فرار گذاشته و شير دنبال او کرد پنجهاش دراز کرد پرستش تا دم دهنش بکنه، خرس مىدوه و پوستش هم از بدنش کنده شده و روباه داد مىزنه: حاکم استرآباد جبهات را به من ببخش.