زبان
مطالعه گويشهاى رايج استان گيلان، نخستين بار توسط سياحان و جهانگردان فرنگى صورت پذيرفت. تحقيقات اوليه در اين زمينه گرچه با اصول علمى زبانشناسى منطبق نبود، اما بعدها سنگ بناى دانشى شد که به طور گسترده مورد پيگيرى قرار گرفت. بررسى گويشهاى گيلکى به دليل گونهگونى و وسعت لهجههاى تحت تکلم، امرى است دشوار که در اين مختصر نمىگنجد چرا نقاط مختلف گيلان اعم از کوهستانها و جنگلهاى سرسبز آن، تنوع لهجهها و گويشها خوبى آشکار است.
گويش گيلکى وابسته به زبانهاى آريايى است که قرنها و هزارهها در برابر نفوذ فرهنگ اقوام بيگانه موجوديت خود را حفظ کرده است. گيلکى را زبان شناسان جزو زبانهاى شمال غربى ايران يا گروه زبانهاى ايرانى کرانه درياى کاسپى مىدانند. ديگر زبانهاى اين گروه عبارتند از: کردي، بلوچي، تالشي، تاتي، لهجههاى مرکزى ايران و بخشى از لهجههاى فارسى و ارمورى (در افغانستان و پاکستان) و پراچى (تاجيکستان، افغانستان و هندوستان).
زبانها و لهجههايى که از لهجههاى باستانى غرب ايران (ماد-پارت) ريشه مىگيرند، زبانهاى غربى و آنها که از قسمت شرقى ريشه مىگيرند، شرقى خوانده مىشوند. زبانهاى غربى به نوبه خود به شمال غربى تقسيم مىشوند. زبان فارسى جزو گروه فرعى جنوب غربى است.
زبانهاى شمالغربى شامل زبانهاى مرکزى، گويش اطراف بحر خزر، کردى، زازا، گوارانى، بلوچى، مازندرانى، گيلکى، تالشى و تاتى مىشوند.
گويش گيلکى خود به دو شاخه کلى گيلکى رشتى و لاهيجانى تقسيم مىشود. شايد بتوان رودخانه سفيدرود را مرز مشخص کننده محدودههاى اين دو گويش محسوب کرد. جالب توجه آن که اين دو گويش خود در نواحى مختلف جلگهاى استان با تفاوتهاى کوچک و گاه آشکارى تکلم مىشوند.
در مناطق کوهستانى دامنه مرطوب گيلان گويشهاى ديگرى کاربرد عام دارند. در بخشهاى غربى نواحى کوهستانى گيلان به گويش تالشى سخن گفته مىشود که اين گويش حتى در نواحى غرب استان از رضوانشهر به بعد نيز رواج دارد. در منتهى اليه غربى استان بايد به ترکى اشاره داشت که در حوزهاى وسيع مقبوليت دارد. در نواحى کوهستانى جنوبى تا دره شاهرود، تاتى يکى از گويشها است.
در نواحى کوهستانى شرق استان به خصوص در نواحى اشکورات گويش گالشى (چوپاني) برقرار است. از ديگر زبانهاى رايج در گيلان زبان ارامنه است که در نواحى شهرى و در اجتماعات داخلى آنان مورد استفاده قرار مىگيرد. زبان کردى و نوع خاصى از ترکى در مناطق عمارلو و اطراف لوشان تکلم مىشود. اين افراد در کوچهاى اجبارى و سياسى بدين مناطق انتقال داده شدند.
گويش گيلکى شرق و غرب گيلان از نظر واژگان و گاه از نظر صرف افعال و فونتيک (بيان صوت و آوا) اختلافاتى جزيى با يکديگر دارند. حتى گويش مناطق جلگهاى بيهپيش (شرق گيلان) با مناطق کوهپايه نيز اختلاف جزيى دارد و بسيارى از لغاتى که در مناطق ديلمان و اشکور تکلم مىشوند در مناطق جلگهاى به فراموشى سپرده شدهاند.
دکتر منوچهر ستوده تقسيمبندى کاملى از گويشهاى گيلانى ارائه کرده است:
۱. تالشى: در شاندرمن، ماسال، اسالم، گرگانرود و تالش دولاب.
۲. گيلگى بيهپس: در غرب سفيدرود
۳. گيلکى بيهپيش: در شرق سفيدرود
۴. گالشى : زبان مردم کوهپايه گيلان
۵. کرمانجى : زبان مردم عمارلو و از گويشهاى کردى است.
۶. تاتى : گويش مردمان چند ده از روستاهاى رودبار زيتون و بخش فاراب عمارلو است.
۷. زبان گاوميشبانها : اين مردم سرزمين ويژهاى ندارند و بيشتر در کنار رودهاى بزرگ زندگى مىکنند.
محدوده گويشها و لهجههاى گيلان ارتباط مستقيم با محدودههاى طبيعى، ارتفاعات و محيط زيست دارد.
برخى لغات زبانهاى ايرانى کهن مانند اوستايي، پهلوى و نيز فارسى درى کهن، مشابه و همريشه هستند. در اينجا به نمونههايى از اين موارد اشاره مىشود:
- ورزا: گاو نر؛ که از آن در کشاورزى استفاده مىکنند. در پهلوى هم Varza است و در برهان قاطع به صورت ورزا و هم ضبط شده است.
- فعل شوئن: شدن (رفتن)؛ شدن در پهلوى مطلقاً به معنى رفتن است و در فارسى قديم هم بيشتر به اين معنى به کار رفته است. بوشو-بشو-برو.
- اى: يک؛ در پهلوى e و ew است. چنان که اىوار گيلکى (يکبار) در پهلوى aw-bar است.
- توم: تخم؛ در ترکيب توم بجار (تخم مزرعه برنج) در پهلوى tom به معنى دانه است و در فارسى هم تخم مىگويند.
- چيچال: ولرم؛ نه گرم و نه سرد. شايد با واژه سانسکريت cicira به معنى سرما مربوط باشد.
- ديو: هار؛ چنانچه گويند سگ ديف شد يعنى هار شد، ديوانه شد، مأخوذ از فرهنگ ايران باستان که ديو موجودى اهريمنى بود.
- رى: پسر بچه؛ از rahig پهلوى که در فارسى به صورت رهى (چاکر، غلام) باقى مانده است. ريکاى مازندرانى نيز همين واژه است.
- واک: پسر بچه؛ در پهلوى هم zahag است. بهر حال ريشهٔ زاى است که در زاييدن هم ديده مىشود.
- زاما: در اوستا zamatar است. در فارسى ز تبديل به د شده است. تبديل ز و د نمونههاى فراوانى دارد، چنان که ريشه zam اوستا به معنى دانستن در فارسى باستان dam است و در فارسى هم در دانستن ديده مىشود.
- سردى: نردبام؛ در پهلوى علاوه بر پلکان، سردى هم به معنى نردبام است.
- کردخاله: شاخه چوبين که سطل را بدان مىآويزند و از چاه آب مىکشند. در اصل به معنى شاخ بريده است زير کرد يا کرت (که در کارد فارسى به معنى چاقو است) از ريشه پهلوى kart به معنى بريدن است.
- لاهيجان، الاهجان: از شهرهاى قديمى گيلان به معنى شهر ابريشم است. مرکب است از لاه (ابريشم) + ئيک (پسوند نسبت پهلوى معادل فارسي) + (پسوند اتصاف و نسبت و مکان) لاهيجان از قديم از مراکز عمده تهيه ابريشم بوده است.
- واش: علف، گياه؛ در پهلوى پارتى was به معنى علف است پس خالواش که نوعى سبزى خودرو و علفى مخصوص گيلان است، به معنى گياه خودرو و علفى است.
- کفتن: افتادن؛ در پهلوى هم kaftan به معنى افتادن است.
- وازکدن: پريدن؛ پرش Vaz در اوستايى به معنى پريدن است.
مىتوان نتيجه گرفت که گيلها و ديلمانها آريايىنژاد بودهاند و زبانشان نيز شاخهاى از زبانهاى آريايى بوده است. امروزه کوهنشينان به کسانى که ترانههاى قديمى را در مايههايى از دستگاههاى ايرانى مىخوانند پهلوان خوان مىگويند.
از آثار منثور گيلکى چندان چيزى بر جاى نمانده يا تا کنون شناخته نشده است. تنها نمونهاى از نثر گيلکى از دوران مشروطه که هدف آن تبليغات مذهبى توسط مسيونهاى مسيحى است به دست آمده و نيز بايد به تعداد ترانههاى گيلکى و اشعارى اشاره داشت که توسط درن ايرانشناس روسى جمعآورى شده است.
در زمينه نظم اشعارى از سيدشرفشاه عارف قرن ۸ و ۹ هـ.ق بر جاى است. نمونهاى از اشعار وى که گرچه از اصول، قافيه و وزن درستى برخوردار نيست، اما از احساسات لطيف سراينده خبر مىدهند، در زير مىآيد:
شاه شرفما آب سر راه کنما | وضو بدريا گير ما نماز بکعبه خوانما | ||
دوزخ چه سگه که من از او واهمه کنما | شاه محمد پاجه ميره جا واکنما |
شاه شرفم روى آب راه مىروم، در دريا وضو مىگيرم در کعبه نماز مىخوانم، دوزخ چه سگى است که از او واهمه داشته باشم، زير پاى پيغمبر براى خود جا باز مىکنم.
اى چرخ فلک مرا جهيار دور بوکودى | انى دورى واسى مرا رنجور بوکودى | ||
ايتا اميد داشتم مىاميداکور بوکودى | آواره بى بى تو که مرا دور بوکودى |
اى گردش روزگار، مرا از يارم دور کردى، و براى خاطر دوريش رنجورم ساختى، يک اميد داشتم و آن را هم تو کور کردى، آواره شوى اى روزگار که مرا آواره کردى.