بى‌طرفى

يک فنلاندى هنگامى که بخواهد پيرامون کشورش صحبت کند قبل از هر چيزى به مخاطب خود خواهد گفت که فنلاند کشور کوچکى است، عبارتى که يک معنى مخفى در خود دارد. گاهى اوقات با غرور گفته مى‌شود: اگرچه ما يک کشور کوچکى هستيم اما بنگريد که چه بدست آورده‌ايم. يا ممکن است مدافعانه و به طريق تعذر گفته شود شما نمى‌توانيد از ما خيلى انتظار داشته باشيد چون ما فقط يک کشور کوچک هستيم. گاه‌گاهى نيز با زبان از خودراضى با ذکر کشور کوچک استقلال و رشد فنلاند را متناقض ادعاى مولوتف معرفى مى‌نمايد.


مولوتف وزير امور خارجه اتحاد شوروى در زمان استالين به سفير فنلاند متذکر شده بود که:


اين واقعيت که فنلاند کشور کوچکى است هميشه بدان معنى نيست که شما راست مى‌گوئيد.


مولوتف با بيان قلدرانه‌ترى به وزير خارجه ليتوانى در سال ۱۹۴۰ گفت:


شما بايد به اندازه کافى واقع‌گرا باشيد تا بفهميد که زمان کشورهاى کوچک به سر آمده است.


اين کلمات مولوتف گوياى پايان عمر دولت‌هاى بالتيک گرديد. اما آنان، ماهيت عبارت کشور کوچک به چه معنى است را آشکار ساختند. نويسندهٔ چِک ميلان کوندرا، کشور کوچک را چنين توصيف مى‌کند:


کشور کوچک کشورى است که تمام وجودش مى‌تواند در هر لحظه زير سؤال برود. يک کشور کوچک مى‌تواند محو شود و خود آن را مى‌داند.


نويسندگان لهستانى نيز درباره کشور کوچک مى‌گويند: اولين مشغلهٔ يک کشور ادامه حيات است (راز بقاء).


حدوداً در همان زمان بود که ارتش سرخ جهت مقابله با تجاوز آلمان به سمت کشورهاى بالتيک به حرکت درآمد، وينستون چرچيل از کابينه بريتانيا خواست بدون اجازه دادن به کشورهاى کوچک جهت بستن دستمان اقدام مقتضى را در برابر دشمن به عمل آورد. بلافاصله پس از جنگ جهانى دوم هم در غرب و هم در شرق، تصور مى‌شد که کشورهاى کوچک به سوى اتحاديه‌هاى سياسى بزرگ‌تر کشانده خواهد شد. چنين روندى نه تنها ناگزير تلقى مى‌شد؛ بلکه مطلوب نيز قلمداد مى‌گرديد. هيتلر به ناسيوناليسم صورت بدى داده بود و اتحاد سياسى بزرگ‌تر که سبب تشکيل يک اتحاديه متحده اروپا شود شرط ضرورى ادامه حيات دموکراسى قلمداد مى‌گرديد. در کشورهاى شرق که کمونيست‌ها در آن قدرت را در دست داشتند از قبل تشکيل يک امپراتورى وسيعى را داده بود که از سوى مسکو حکمرانى مى‌شد.


اکنون مشاهده مى‌گردد که تصور رايج در پايان جنگ جهانى دوم اشتباه بوده و به جاى يک روند غيرقابل مقاومت در قبال اتحاد سياسى بزرگ‌تر، دنيا شاهد شکنندگى مداوم اقتدار سياسى بوده است. در سال‌هاى دهه چهل (۱۹۴۰) اعضاء سازمان ملل سه برابر گرديد. امپراتورى بزرگ استالين به چندين فراکسيون تقسيم گرديد. در غرب کسى از ايالت‌متحده اروپا سخنى به ميان نياورد. ناسيوناليسم به عنوان يک واژه کثيف متوقف گرديد. در آن مقطع ناسيوناليسم چيزى بيش از يک دکترين تجاوز و توسعه‌طلبى نبود و فقط اين پديده آخرين ابزار دفاعى مردمانى گرديد که هويت خود را مورد تهديد نيروهاى بى‌شمار اتحاد مى‌ديدند.


هنوز هم نگرش به کشورهاى کوچک مبهم است. درجات استقلال در چند دهه گذشته درهم آميخته شده، تعداد زيادى از کشورها، استقلال خود را به جز نام از دست دادند، برخى از کشورهاى کوچک توانسته‌اند خود را در مقابل فشارهاى سنگين حفظ نمايند. ويتنام عرصه تاخت و تاز قدرت آمريکا قرار گرفته و افغانستان با شوروى جنگيده و پيروز شدند. روابط بين‌الملل تحت تأثير منافع و خواست‌هاى قدرت‌هاى بزرگ قرار دارد. کشورهاى کوچک به عنوان اهداف سياسى قدرت‌هاى بزرگ مورد تهديد واقع مى‌باشند. واحدهاى آمارى در دسته‌بندى کشورها بر اساس روابطشان با حاميان، با دشمنان خود نيز تقسيم‌بندى مى‌شوند. ضرر و زيان کشورهاى کوچک در مقابله يا معامله قدرت‌هاى بزرگ تعيين مى‌گردد. هنوز حقيقت دارد که يک کشور کوچک مى‌تواند محو گردد و خود اين را مى‌داند.


در مورد فنلاند که مشکل نيل به رسميت شناخته شدن و درک بر اساس اصول خود، به عنوان يک عامل مستقل و نه بر اساس انجام سياست‌هاى ديگران، با ديوار فرهنگى از جمله زبان ترکيب مى‌شود و سبب مى‌گردد تا زندگى خصوصى فنلاندى‌ها از خارج مخفى بماند.


تنها شمارى از ديپلمات‌ها، ژورناليست‌ها و دانشجويان خارجى فنلاندى‌ها را مى‌شناسند و فقط اندکى از متون که جهت شناخت کامل گذشته و حال مردم فنلاند نياز است به زبان‌هاى خارجى ديگر موجود مى‌باشد.


بسيارى از اطلاعات مربوط به فنلاند براى خارجيان آن هم در دست و رتبه دوم در دسترس مى‌باشد. چون فنلاند به طور کلّى در تلاش خود جهت بيرون ماندن از مناقشه‌هاى قدرت‌هاى بزرگ موفق بوده است. لذا براى افرادى که با سياست‌گذارى و افکار متنفذ خود در دنيا، امور فنلاند را تعقيب مى‌نمايند، انگيزه‌اى وجود ندارد و اطلاعات آنان پيرامون فنلاند افسانه و شکننده است.


در نتيجه فنلاند مورد لطف هميشگى مقاله‌نويسان دائم‌السفرى مى‌باشد که پس از صرف ناهار و کوکتل در هلسينکى آماده مى‌شوند تا به طور رسمى سرنوشت مردم فنلاند را ذکر نمايند. اينان معمولاً روابط فنلاند با اتحاد شوروى سابق را مدّنظر قرار مى‌دهند. غربى‌ها اغلب ديدگاه يک بُعدى از کشور فنلاند دارند و اين در حالى است که روابط غرب با شوروى سابق را به ياد نمى‌آورند. بنابر اين در سال ۴۰ - ۱۹۳۹ فنلاندى‌ها به دليل مقاومت در مقابل ارتش سرخ به عنوان بُت تلقى شدند، در سال‌هاى ۴۴ - ۱۹۴۱ جهت ادامه جنگ با روس‌ها منزوى گرديدند، در پايان جنگ جهانى دوم به دليل عدم توجه فنلاندى‌ها به نصايح غرب در اعتماد به مسکو مورد تنبيه قرار گرفتند. در سال ۱۹۴۸ به دليل شکست در جنگ پيمانى را با اتحاد شوروى به امضاء رساند و سرانجام بعدها، با استفاده از واژه فنلاند - يزاسيون به منظور قراردادن فنلاند در قلمرو و سيطره نفوذ شوروى مورد اتهام قرار مى‌گرفت.


بدون علم به واقعيت‌هاى اوليّه تاريخى پيرامون نقش فنلاند در جنگ جهانى دوم، درک موقعيت فعلى فنلاند ميسر نيست. به جز آنان که امروزه به ياد دارند که در بيش از چهل سال پيش چه به سر فنلاند آمده است.


در فاجعه عظيم و غم‌انگيز جنگ جهانى دوم، جنگ فنلاند - شوروى فقط بُرههٔ کوچکى از زمان بود که اين خود بخشى از آن ناشى از معامله پشت پرده استالين - هيتلر بوده است. البته عامل ديگر نيز به تمايل فنلاند به بازپس‌گيرى اراضى از دست رفته خويش در جنگ زمستان ۱۹۳۹ مربوط مى‌شد که منجر به همکارى با قواى نازى گرديد.


در نتيجه، ادامهٔ حيات فنلاند پس از جنگ جهانى دوم در غرب با ناباورى مورد ملاحظه قرار مى‌گرفت. وجود پيوسته يک کشور مستقل کوچک، يک دموکراسى غربي، در گوش اتحاد شوروى که آزادى خود را نه در حالت تخاصم هميشگي؛ بلکه با هماهنگى آشکار با همسايه کمونيستى خود حفظ کرده و کشورش را با عقل و خِرَد و با مورد توجه قرار دادن اهداف استراتژيک و تدافعى اتحاد شوروى به پيش مى‌راند، نتيجه و سرنوشت پس از جنگ فنلاند گرديد.


درس‌هاى فنلاند از جنگ معلوم بود. بر پايه همين درس‌ها، تجارب و نتايج ناشى از جنگ، فنلاند روابط آتى خود با اتحاد شوروى را بنا نهاد. چون اولاً با شکست و تقسيم آلمان ديگر هيچ نيروى مخالف شوروى در اروپاى مرکزى وجود نداشت که بتواند با شوروى توازن قوا بنمايد. همکارى در اسکانديناوى که مهم بود و ادامه يافت اما به بُعد امنيتى گسترش نيافت. ائتلاف غرب نيز در بروز جنگ با شوروى اولين خاک‌ريزى را که رها مى‌نمود فنلاند بود. با اين شرح فنلاند هم به عنوان يک کشور کوچک و تنها، قادر نبود در تصميم‌گيرى‌هاى جنگ و صلح نفوذى داشته باشد و بار ديگر همچون سال ۱۹۳۹ مى‌توانست با کوچک‌ترين تغييرى در اوضاع و احوال اروپا مورد معامله قرار گيرد.


با مورد توجه قراردادن فاکتورهاى مزبور بود که فنلاند به سَمتِ سياست بى‌طرفى سوق يافت. سياست بى‌طرفى آن بدين معنى نيز بود که نياز امنيتى شوروى را تضمين نموده و قبول نمايد که فنلاند دروازهٔ ورود به خاک شوروى است و لذا منافع شوروى در شمال غربى کشورش استراتژيک و تدافعى است. به هر حال، سياست بى‌طرفى فنلاند و نگرانى امنيتى شوروى در پيمان دوستي، همکارى و مساعدت‌هاى متقابل که در ۱۹۴۸ بين دو کشور به امضاء رسيد مورد ملاحظه قرار گرفت و اين پيمان و نيز بى‌طرفى از اصول سياست خارجى فنلاند گرديد.