تحت اين عنوان ما مى‌توانيم به‌راحتى به بررسى مطالب زير بپردازيم:


۱. آمادگى و بازخورد که در آنها هدف و منظورى وجود دارد.


۲. روانشناسى غايت‌گرا يا هورميک مک دوگال.


۳. رفتارگرائى شناختى (Cognitive Behaviorism) هلت و توجه او به خواسته (Wish) در نظريهٔ فرويد.


۴. رفتارگرائى غايتى تولمن.


مطلب شمارهٔ يک، صحنه را براى مطالب ديگر آماده مى‌کند. و سومي، آمادگى را براى مطلب چهارم فراهم مى‌سازد.


- بازخورد و آمادگى:

زمانى که تاريخ روانشناسى انگيزش کاشته شود، نشان خواهد داد که تاچه اندازه قانونمندى بدون درنظر گرفتن غايت در موضوع انگيزه، دشوار بوده است؛ زيرا غايت يا هدف اغلب در روانشناسى به‌صورت متغير مستقل (Independent Variable) عمل مى‌کند تا متغير وابسته (Dependent Variable) و اکثراً به‌عنوان يک تعيين‌کننده و نه تعيين‌شونده مى‌باشد.


- اصل پويائى:

يعنى تعيين‌کنندهٔ مشخص يک پديدهٔ روانى - الزاماً در طى تاريخ روانشناسى علمى مورد توجه قرار گرفته است، گو اينکه تحت پوشش واژه‌هاى مختلف، مخفى مانده است. در اينجا هفده لغت را که در زمان‌هاى مختلف يا در متون متفاوت براى تفهيم يک معنا به‌کار برده شده، مى‌توان آورد. بسيار جالب خواهد بود اگر بتوانيم کتاب‌هاى درسى کوچکى راجع به روانشناسى پويائى بنويسيم و در هرکدام يکى از اين لغات را مورد استفاده قرار دهيم.


روانشناسان در طى قرن نوزدهم، دربارهٔ دو مطلب سخن راندند:


۱. توجه - هنگامى که عامل مؤثر مهياکننده در شخصيت، کاملاً آگاهانه بود.


۲. انتظار - زمانى که هوشيارى کمترى وجود داشت. براى مثال، اگر شما به درون اناگليپتوسکوپ (Anaglyptoscope) (وسيله‌اى مانند ميکروسکوپ که شامل يک جفت فيلتر نور بود و اشياء را سه‌بعدى نشان مى‌داد - مترجم) نگاه مى‌کرديد و دو نوع ساختار يک شيء يعنى کاميو (Cameo) (يک سنگ قيمتى که در سطوح و قشرهاى مختلف با رنگ‌هاى مختلف به‌طرز خاصى بريده شده است - مترجم) يا اينتاگليو (Intaglio) (برش خاص در سنگى که به ظاهر تصوير کاميو را به‌دست دهد، ولى در واقع خود آن نباشد - مترجم) را مشاهده مى‌کرديد، آنچه که به چشم شما مى‌آمد، بستگى به جهت واقعى نور نداشت، بلکه به طريقى که شما فکر مى‌کرديد، جهت صحيح نور است. اين پديده، ”انتظار“ (Expectation) ناميده شد. ”توجه“ تعيين مى‌کرد که کداميک از مراحل نمائى قابل برگشت (Perspective) ديده شد، و نوسان در نمائي، معيار اندازه‌گيرى دقت به‌حساب مى‌آمد. ”انتظار“ يکى از عوامل بود که نشان مى‌داد چگونه استنتاج ناخودآگاه از برگه‌هاى (Clues) مختلف براى شکل دادن به ادراک، استفاده مى‌کند. ”انتظار“ تعيين‌کننده‌اى مؤثر بود براى درک اوليه که بعدآً زمان واکنش (Reaction Time) محسوب مى‌شد.


حتى گفته مى‌شد اگر انتظار را به حد مطلوب (Optima) رساند، مى‌توان زمان واکنش را به صفر رساند. به اين ترتيب که همواره، علامت هوشيار‌دهنده در فواصل ثابتى قبل از محرک، داده شود.


شومن (Shumann) از موضوع ”توجه“ جهت تبيين مسئلهٔ جابه‌جائى که در خطاهاى ادراک (Optical Illusions) رخ مى‌دهد، استفاده کرد. گفته مى‌شد که حقيقتى در اين بيان تيچنر: ”شما مى‌توانيد سيستم يک روانشناس را بفهميد اگر بدانيد که او چه منظورى از مفهوم دقت دارد.“ وجود دارد.

لودويگ لانگ (Ludwig Lange)

در سال ۱۸۸۸، در آزمايشگاه وونت کشف کرد که تفاوت بين واکنش حسى و حرکتى بستگى دارد به ”دقت“ مشاهده‌گر پيش از اينکه از خود واکنش نشان دهد. کالپى بيان روشنترى داشت. به‌نظر او لغتى که بايد به‌کار برد، ”مهياسازي“ (Prepration) يا ”زمينه قبلي“ (Predisposion) بود. بعداً زمانى که مکتب وارزبرگ خدمات اش و وات را عرضه کرد، ما اصطلاح‌هاى جديد پويائى را يافتيم. لغت ”Einstellung“ يا به‌همان صورت در زبان انگليسى به‌کار برده شد يا به آمادگى (Set) ترجمه گرديد. لغت ”Augfabe“ عاملى که باعث ايجاد ”Einstellung“ مى‌گردد، در انگليسى به‌همان صورت استفاده شد يا به آموزش (Instruction) ترجمه گرديد. به‌دليل اينکه عمل هوشيارانه و فکر آگاهانه، هر دو ”از پيش تعيين شده“ (Predetemined) بود، اش واژهٔ ”گرايش تعيين‌کننده“ (Deternining Tendency) را اختراع کرد که مرادف بود با گرايش‌هائى که ميولر تحت عنوان ”تمايلات تداعى‌گر پذير“ (Associative Tendencies)، ”تمايلات تأثيرپذير“ (Impressional Tendencies) و ”تمايلات باثبات“ (Perseverative Tendencies) آورده بود. زمانى که آموزش ”از پيش تعيين شده“ (Predetermined Instruction) موضوعى را در ذهن به شکلى تعيين مى‌کند که تداعى معمولاً ضعيف‌ترى به ذهن متبادر مى‌شود تا تداعى معمولاً قوى‌تري، معلوم شد که يک ”گرايش تعيين‌کننده“ در حال عمل است. اگر من به شما بگويم به قافيه فکر کن، شما لغت ”tack“ را مقابل ”Black“ به ذهن خواهيد آورد تا واژهٔ ”White“. اين امکان وجود دارد که يک روانشناسى کامل پويائي، براساس واژه‌هائى از قبيل ”گرايش تعيين‌کننده“، ”تصميم“ (Determination) و ”از پيش تعيين‌شده“ (Predetermination) بنا کرد.


لغت ”بازخورد“ در همين زمان متداول شد. لغت قديمى‌تر آلمانى آن ”Anlage“ بود. سپس با طلوع مکتب وارزبرگ، لغاتى مانند Bewsstseinslagen يا ‌”بازخورد هوشيارانه“ (Conscious Attitude) متداول شد. بعداً در روانشناسى اجتماعي، ”بازخورد“ جانشين ”Einstellung“ و آمادگى (Set) شد. ”غريزه“ (Instinct) مفهوم جديدى بود که در روانشناسى حيوانى تحت عنوان تأثير داروين ايجاد شد، ولى از آنجا که مفهوم ثابتى که توسط وراثت تثبيت شده است، جانشينى براى لغات پويائي، نيست؛ پس از آن، از لغت ”کشش“ (Drive) شروع به بهره‌بردارى شد، همراه با لغت ”مزد“ (Incentive) که در مورد رفتارهاى هدفدار، به‌کار برده مى‌شد.


اين مک دوگال بود که تحت تأثير وارد و برنتانو در ارتباط با رفتار لغت، ”غايت“ (Purpose) را به‌کار برد و تولمن نيز از او حمايت کرد.


آخرين واژه، ”احتياج“ (Need) است. احتياجات اوليه، غرايز هستند و ”احتياجات اکتسابي“ (Derived Needs)، عادات هستند. به‌طور کلى ”احتياجات“، بيشتر از ”بازخوردهاي“ بيولوژيکى هستند. ميل به هوا، غذا و عشق ”احتياج“ هستند. بازخوردها تعيين‌کنندهٔ ارجحيت‌ها هستند، به‌ويژه در موضوع‌هائى مانند سليقه و قضاوت.


اين فهرست، کامل نيست و زمان اوليه استفاده‌هاى آنها نيز دقيقاً روشن نمى‌باشد. ولى نشانگر اين امر است که روانشناسي، من‌جمله روانشناسى آزمايشگاهي، هيچ‌گاه از اصل پويائي، بى‌نياز نبوده است. در مطالعات مربوط به ادراک، عمل، دقت، عواطف، يادگيرى و تفکر، اصل پويائى همواره توجه را به خود معطوف مى‌سازد. پذيرش اصل تداعى‌بخشى از فشار را از روى يادگيرى برداشت، ولى نه همهٔ آن را. حتى هيجان نيز از اين وضع، راه گريزى ندارد، همان‌طور که جيمز زمانى گفته بود آيا فرار از يک خرس، خود ترس است. به‌هرحال اگر تفنگ نداشته باشيم، فرار مى‌کنيم يا اگر شکارچى خوبى نباشيم، مى‌گريزيم. تفنگ يا مهارت بر بازخورد تأثير مى‌گذارد و تعيين‌کننده، گريختن است.

مک‌ دوگال (Mc Dougall)

روانشناسى غايت‌گرائى مک دوگال براساس اين اعتقاد که موجود زنده همواره براى رسيدن به هدفى تلاش مى‌کند، استوار است. روانشناسى او روانشناسى فعاليت است که از کارهاى وارد و برنتانو و مکتب اسکاتلندى (Scottish School) ، نشأت مى‌گيرد. اين مکتب با تجربه و رفتار سروکار دارد، ولى از همان اوان، مک دوگال ادعا کرد که موضوع اصلي، روانشناسى رفتار است. بنابراين، وى يکى از رفتارگرايان پيش از واتسن محسوب مى‌شود، اما انتساب به چنين عنوانى از زمانى که با واتسن به مبارزه پرداخت، رد کرد. همچنين اشاره‌هاى اوليهٔ او به ”هفت نشانهٔ رفتار“ (Seven Marks Of Behavior)، ويژگى‌هائى به‌ نظريهٔ مک دوگال مى‌دهد که هدفدار بودن رفتار را نشان داده، آن را از اعمال شرطي، متمايز مى‌سازد. به‌عبارت ديگر، غايت‌گرائى - مک دوگال شامل درجه‌اى از اختيار و آزادى عمل مى‌شود - ديدگاهى که سبب شد شهرت مثبتى بين روانشناسان فيزيکاليست پيدا نکند. اين ديدگاه‌هاى او در سال ۱۹۲۳ بود، هنگامى که کتاب ”عناوين روانشناسي“ (Outline Of Psychology) را نوشت.


اما مهمترين خدمت مک دوگال به روانشناسى پويائي، انتشار کتاب ”روانشناسى اجتماعي“ (Social Psychology) در سال ۱۹۰۸ بود که مکرراً نيز به علت تقاضاى روزافزون، تجديد چاپ مى‌شد. موضوع کتاب، توصيف و ماهيت اعمال بشر است و اساس آن بر مسئلهٔ غرايز، استوار است. از قرن بيستم، مقدار زيادى منابع راجع به غرايز در حيوانات باقى مانده بود و مک دوگال کوشيد نشان دهد که مى‌توان تمام اعمال بشر - و از آنجا تمام روابط اجتماعى را - برآيند غرايز موروثى و تغييراتى که تحت تأثير آنها تجربه مى‌کنند، دانست. وى هم‌چنين غرايز را به عواطف مربوط کرد. به‌نظر او، براى هر غريزهٔ اوليه، يک هيجان اوليه (Primary Emotion) وجود دارد - براى غريزهٔ فرار (Flight)، هيجان ترس؛ براى غريزهٔ بيزارى (Repulsion)، هيجان کراهت (Disgust)؛ براى کنجکاوى (Curiosity)، شگفتي؛ براى جنگجوئى (Pugnacity)، خشم (Anger)؛ براى غريزهٔ پدر و مادرى عواطف رقيق. مک‌ دوگال معتقد بود که غرايز ديگرى نيز وجود دارد: خودتحقيرى (Self - Ahasement)، خوداعمالى (Self - Assertion)، توليدمثل (Reproduction)، جمع‌گرائى (Garariousness)، ميل به اکتساب (Acquisition) و مانند آن. اين فهرست هيچ‌گاه به انتها نمى‌رسد و مک دوگال، تمام کتاب خود را براساس تکامل غرايز در درون فرد و بين افراد نوشت.


اين نوع روانشناسى پويا، مقبوليت يافت؛ زيرا بسيار ساده و مستقيم بود. بعداً از لحاظ علمي، شهرت خود را از دست داد، هنگامى که روانشناسان کشف کردند هرکسى قادر است فهرست مخصوص به‌خود را در مورد غرايز تهيه کند و هيچ راهى براى اثبات اينکه يک فهرست بر ديگرى ارجحيت دارد، موجود نيست. به‌نظر مى‌رسد که مک دوگال مقدارى از عقايد مربوط به روانشناسى قوا را از اجداد اسکاتلندى خود که بين توصيف (Discription) و تبيين (Explanation) يک مطلب تميز قائل نبودند، وام گرفت. اگر شما قادر بوديد خوب بنويسيد، مى‌گفتيد شما قوهٔ (Faculty) خوبى براى نويسندگى داريد. اگر زياد مى‌جنگيديد، مک دوگال چنين تفسير مى‌کرد که شما غريزهٔ جنگجوئى داريد.


مک دوگال، در سال ۱۹۳۰ سيستم خود را روانشناسى غايت‌گرا ناميد، به‌دليل اينکه غرايز که هدفدار هستند، شامل آزاد شدن نيروئى است که موجود زنده را به سوى هدف، سوق مى‌دهد. به‌نظر او، راهنماى موجود، آگاهى شناختى (Cognitive Awareness) موجود است؛ فعاليت به‌سوى هدف ادامه مى‌يابد تا به‌دست آيد؛ سپس بعد از موفقيت، متوقف مى‌شود. پيشرفت به‌سوى هدف، هميشه مطلوب بوده؛ انصراف يا جلوگيرى از پيشرفت، همواره نامطلوب است. البته اين نظريه، به‌هيچ‌وجه جديد نيست. على‌گرايان (Determinists) دانشگاه ئيل نيز معتقد هستند که رفتار براساس آزمايش و خطا ادامه مى‌يابد تا اينکه به موفقيت برسد، آن‌گاه متوقف مى‌شود، ولى جو فکرى آنها کاملاً با مک دوگال متفاوت است. او تا آنجا که توانست، از مفاهيم غايت‌گرائى (Teleological Concepts) استفاده کرد، معتقد بود که انرژى را مى‌توان به کانال‌هاى رفتارى سوق داد و درک شناختى موجود زنده از هدف مى‌تواند موجود هنوز ناموفق را به راه صحيح هدايت کند. اعمالى که در حال حاضر صورت مى‌گيرد به اين بستگى دارد که به چه جهتى ما را سوق خواهند داد.


در اينجا، طرز تفکر مک دوگال نشان‌دهندهٔ تأثير عقايد گذشته راجع به انرژى - ديدگاه بروک و بروئر، بدين ترتيب که انرژى مغز منتظر رها شدن است - و نيز نفوذ فرويد و روانکاوى مى‌باشد. مک دوگال بسيار و با صراحت نوشت، و نفوذ بسيارى داشت، گرچه بيشتر بر روانشناسى اجتماعى و کمتر بر روانشناسى عمومى تأکيد داشت. او بر هلت نفوذى نداشت، ولى احتمالاً تولمن را کمى تحت تأثير قرار داد. به‌هر تقدير، مک دوگال و تولمن هر دو رفتارگرايان غايت‌گرا بودند، گرچه تولمن بود که اين واژه را مصطلح نمود.