آخرين افراد، لزوماً کمترين آنها نيستند. هنوز مطالبى داريم که راجع به آنچه که افرادى مانند وودورت، هنرى موري، يا به اصطلاح گروه ئيل در مورد انگيزش انجام دادند، بگوئيم. در اينجا کهلر را نخواهيم آورد، زيرا استنباط او از پويائى‌ها عبارت است از استفاده از ”نظريهٔ ميداني“ در توجيه ”پديده“ که ربط زيادى با انگيزش ندارد.

وودورت (Woodorth)

دانشجوى جيمز، قائم مقام کتل و بعداً جانشين او در دانشگاه کلمبيا شد. وى در حدود ۱۸۹۶ به تورندايک - هنگامى که هر دو دانشجوى هاروارد بودند - متذکر شد که آنچه علم روانشناسى نياز دارد، يک ”انگيزه‌شناسي“ (Motivology) است. در اوايل اين قرن، وودورت از هريک (C.L.Herrick) اين برداشت را کرد که روانشناسى بايد پويا باشد. در حدود سال ۱۹۱۰ شروع به استفاده از واژهٔ ”روانشناسى پويا“ کرد. وى در سال ۱۹۱۸، يک سلسله سخنرانى‌هائى تحت عنوان روانشناسى پويا عرضه و منتشر کرد. او در سال ۱۹۲۵ و مجدداً در سال ۱۹۳۰، ماهيت روانشناسى پويا را توصيف نمود. به‌نظر مى‌رسد که اين واژه بدون اينکه وودورت آن را معرفى کند هم مورد استفاده قرار مى‌گرفت، ولى واقعيت اين است که او مسلماً پدر يا دست‌کم، پدرخواندهٔ آن است.


وودورت به‌عنوان روانشناس کنشى معرفى شد، شايد وى بهترين نمايندهٔ کنش‌گرائى کلى باشد که شاخص روانشناسى آمريکا مى‌باشد. بخش عمده از پويائى‌هاى وودورت شامل ايمان او به اهميت علت و معلول در شناخت مسائل روانشناسى و در عقيدهٔ ديگرش که فعاليت موجود زنده را که موضوع مورد نظر روانشناسى است، مى‌توان در فرآيند هوشيارى يا در رفتار او مشاهده کرد. مانستربرگ، تيچنر و واتسن سرمشق او بودند براى اينکه از چه چيزهائى در روانشناسى اجتناب کند، ولى به اين فهرست بايد مک دوگال را نيز افزود، زيرا تفسيرهاى وى را از اهداف غرايز قبول نداشت، در رابطه با عقايد او در مورد علت و معلول و هيجان‌ها و تحليل‌هاى آنها در مورد هوشيارى و رفتار، وودورت، با انجل و کنش‌گرايان شيکاگو که از هر دوى اين ديدگاه‌ها حمايت مى‌کردند، تفاوت چندانى نداشت. به‌علاوه، اعتقاد وودورت مشابه اينکه پذيرش چنين اصولى انگيزه را به روانشناسى خواهد آورد، همان بود که هلت همزمان با او مى‌گفت و بعداً نيز توسط تلمن مطرح شد.


در اينجا قابل ذکر است که وودورت که از سعى تيچنر براى تجزيهٔ تمام بخش هوشيارى به عناصر حسى ناراضى بود، مانند تلمن، طرفدار کالپى در موضوع تفکر بى‌تصوير (Imageless Thought) بود. سخنرانى او هنگام برگزيده شدن به رياست انجمن روانشناسى آمريکا در سال ۱۹۱۴ در همين موضوع بود. به‌نظر وى بايد موضع مکتب وارزبرگ يا دست‌کم، ديدگاه پديدارشناسى را اتخاذ نمود - همان موضعى که تلمن داشت - اگر بخواهيد ثابت کنيد که ارتباط‌هاى بين علت و معلول، خود انگيزش هستند. در غير اين‌صورت، فقط تعدادى واژه‌هاى تحليلى در دست داريد که ارتباط‌ها را براساس آنها استنتاج مى‌کنيد.


وودورت در سال ۱۹۱۸ بر اهميت مکانيزم و کشش تأکيد مى‌کرد و کوشش او بر اين بود که نشان دهد اين دو مفهوم، با هم عوامل اصلى تمام فعاليت‌هاى بشر هستند. مکانيزم يک عمل، حلقهٔ ارتباطى اصلى آن است. زمانى که به توصيف يک مکانيزم مى‌پردازيم، در واقع به سؤال ”چگونگي“ يک پديده پاسخ مى‌دهيم.


روابط علت و معلول يا محرک و پاسخ (S-R)، و مکانيزم‌هائى هستند که قابل توصيف مى‌باشند؛ ولى خارج از مکانيزم، منابع انرژى براى به‌ حرکت درآوردن اين يا آن مکانيزم قرار دارد. براى کشف آنها بايد به سؤال ”چراي“ مکانيزم پاسخ دهيم. اينها کشش‌ها هستند. اگر حيوانى تشنه است، مکانيزم رفتن به سوى آب، توسط کشش تشنگى تحريک مى‌شود؛ اگر گرسنه است، کشش گرسنگى (Hunger Drive) مکانيزم غذا يافتن را تحريک مى‌کند. کشش مانند يک گرايش تعيين‌کننده، عمل مى‌کند که آهنگ موافق با محرک و نه مخالف با آن را آغاز مى‌کند.


روشن است که مکانيزم - که رابطهٔ علت و معلول است - شامل شرايط قبلى يا علت مى‌باشد. اگر مکانيزم بازتاب ساده اجبارى باشد - مانند پرش زانو - در آن صورت، محرک آن کشش آن است. اما غالباً، بعضى از شرايط وجود دارد که نسبت به موجود زنده، درونى ولى نسبت به مکانيزم، بيرونى است که اگر تحريک شود، مکانيزم را به حرکت درمى‌آورد. مثلاً غذا خوردن، بستگى به ديدن غذا (محرک) و گرسنه بودن (کشش) دارد. کشش را ممکن است تقويت‌کنندهٔ مکانيزم بدانيم، ولى مى‌توان تمام سيستم را نيز صورتى از رابطهٔ چندين علتى فرض کنيم. فرضيه وودورت که عادات، علايق را ايجاد مى‌کنند، و مکانيزم‌ها به کشش تبديل مى‌شوند، در اين مجموعه از مفاهيم مى‌گنجد.