اکنون کاملاً روشن است که تفکر مى‌تواند انجام گيرد بدون اينکه پاسخ محسوس حرکتى وجود داشته باشد. براى مثال، شما قادر هستيد اول راجع به يک حرکت شطرنج مدتى فکر کنيد و سپس تصميم به انجام حرکتى بگيريد. اين بدان معنا است که تفکر شما زمانى براى فرد ديگر قابل مشاهده است که زمانى از آن گذشته باشد، در حقيقت، تا آن زمان که شما حرکت بيرونى قابل مشاهده انجام نداده‌ايد، دليل علمى مبنى بر وجود انديشه در شما در دست نيست. البته در مغز وقايعى در جريان است که فرآيندهاى رمزى ناميده مى‌شوند، زيرا آنها نمايندهٔ غيرمستقيم اشياء و وقايعى هستند که انديشه با آن سروکار دارد. يک لغت، چه در انديشه باشد و چه به سخن درآيد، يا يک تصوير ذهني، نوعى فرآيند رمزى هستند، زيرا نمايندهٔ يک پديدهٔ انضمامى (Concrete) مى‌باشند.


مى‌دانيم که سير فرآيندهاى عصبي، نياز به زمان دارند. انتقال عصبى در يک آن صورت نمى‌گيرد، و در يک روند ارتعاشى يک فرآيند که قادر به ”توقف“ (Park) کردن نيست، با دويدن به دور محورى در انتظار مى‌ماند - زيرا رفت و آمد جريان‌هاى عصبى سکون‌پذير نيستند. موشى که قادر است دريچه را به‌سرعت دوبار به راست و دو بار به چپ فشار دهد، براساس اين فرضيه در حال تکميل چنين روندى در قسمت گيجگاهى مغز است. سگى که مکانى را با اشاره به پرنده يا جعبهٔ غذائى به ياد مى‌آورد، حرکات آن نشانگر خاطراتى است که در اين رابطه دارد. آيا او نياز به رد ديگرى دارد که بداند به چه چيزى اشاره مى‌کند و چرا؟ به‌عبارت ديگر، مسئلهٔ عصب‌شناسى و فرآيندهاى رمزى از مسئلهٔ حافظه و ياد‌آورى جدا نيست.


با توجه به اينکه تعريف هوشيارى دائماً مهمتر و از لحاظ علمى بى‌فايده‌تر مى‌شود، تميز بين هوشيارى يا انديشهٔ ناهوشيار از بين مى‌رود که برآيند آن فقدان يک عصب‌شناسى خوب انديشه است.