مکتب روسى (The Russian School)

مهمترين مکتب عينى‌گرائى از شوروى برخاست که با کارهاى سچنف (I. M. Sechenov) آغاز شد و توسط بکتريف (Bekhterev) و پاولف (I. P. Pavlov) ادامه يافت. بکتريف اوايل اصطلاح روانشناسى عينى را به‌کار برد و سپس واژهٔ بازتاب‌شناسى (Reflexology) را مورد استفاده قرار داد. پاولف را کاشف پديدهٔ بازتاب شرطى (Conditioned Reflex) مى‌شناسند.


سچنف (۱۸۲۹-۱۹۰۵) تحصيلات خود را در فيزيولوژى در سن پيترزبورگ (St. Petersburg) در سال ۱۸۵۱ به انجام رساند و آنجا مشغول پژوهش شد. وى بين سال‌هاى ۱۸۵۶ و ۱۸۶۳ در برلين، يوهانس ميولر و مکنوس؛ در وين، کارل لودويگ؛ در هايدلبرگ، هلمهولتز و مندليف (Mendelyev)؛ در پاريس، کلودبرنارد را ملاقات نمود و در محضر آنها شاگردى کرد. سپس به روسيه بازگشت و در دانشگاه سن پيترزبورگ و مسکو به تدريس پرداخت. در سال ۱۸۹۱ رياست کرسى فيزيولوژى در دانشگاه مسکو به او داده شد که در آن سمت، تا زمان بازنشستگى يعنى سال ۱۹۰۱ باقى ماند. وى در سال ۱۹۰۵ فوت کرد.


يکى از مطالب اوليهٔ مورد علاقهٔ سچنف، جذب گازها توسط مايعات و به‌خصوص جذب اکسيددوکربن در خون بود. موضوع جالب ديگر براى او، مطالعهٔ فعاليت نورون‌ها بود. او خيلى زود به اين نتيجه رسيد که بازتاب‌هاى نخاعي، توسط فعاليت دستگاه مرکزى اعصاب، بازدارى مى‌شود و اين نظر را در کتاب خود تحت عنوان ”بازتاب‌هاى مغز“ (Reflexes Of The Brain) - که به سال ۱۸۶۳ منتشر شد - تشريح نمود.


او يک مرکز بازدارى در مغز را شناسائى کرد که به مرکز سچنف (Sechenov Center) معروف شد. وى در يکى از آزمايش‌هاى خود نشان داد که چگونه پاشيدن نمک در بخش بريدهٔ نخاع شوکي، سبب بازدارى (Inhihition) بازتاب نخاعى مى‌شود. وى دربارهٔ تفکر چنين معتقد بود که انديشه و هوش براى اينکه به فعل درآيند، نياز به تحريک داشته و ”تمام اعمال آگاه و ناخودآگاه ما بازتاب هستند.“


اين ديدگاه مورد توجه روشنفکران سن پيترزبورگ واقع شد، اما کميتهٔ سانسورسن پيترزبورگ در سال ۱۸۶۶ کتاب او را به‌عنوان نوشته‌اى مادى‌گرا محکوم کرد، فروش آن را ممنوع نمود و سچنف را به‌دليل تخريب اخلاق عمومى به دادگاه احضار کرد. البته عملى قانونى عليه او انجام نگرفت و شايسته هم چنين بود، زيرا سچنف مردى آزاده، مهربان، مسئول، سخاوتمند و در خدمت اجتماع بود. در سال ۱۸۷۰ وى مقاله‌اى تحت عنوان ”چه کسى بايد مسائل روانشناسى را بررسى کند و چگونه“ منتشر کرد که پاسخ به ”چه کسي“ آن چنين بود که فيزيولوژيست‌ها بايد عهده‌دار اين مهم باشند و پاسخ به ”چگونگي“ اين بررسى بدين شکل بود که با مطالعهٔ بازتاب‌ها، اين امر امکان‌پذير است.


بدين ترتيب بود که سچنف مرد پيشگام بازتاب‌شناسى در روسيه شد. البته بايد در نظر داشته باشيم که او در اين زمينه بسيار جلوتر و پيشرفته‌تر از همکاران خود در اروپاى غربى بود. مقاله‌اى او همزمان با نوشته‌هاى وونت و حتى قبل از برخى از آنها از جمله روانشناسى فيزيولوژى بود. در هيچ کشور ديگرى در آن زمان، بازتاب‌ها به‌عنوان وسيله‌اى براى مطالعهٔ شناخت، مطرح نبود. بعداً پاولف نوشته‌هاى سچنف را در دورهٔ جوانى مطالعه کرد و تحت تأثير بسيارى از آنها قرار گرفت. البته پاولف هيچ‌گاه مستقيماً در محضر سچنف شاگردى نکرد و تا سال ۱۸۹۰ نيز به مطالعهٔ بازتاب‌ها علاقه‌مند نشد.

پاولف

پاولف (۱۸۴۹-۱۹۳۶) بيست سال از سچنف جوانتر بود. او در روستائى در مرکز روسيه به‌دنيا آمد و به مدرسه‌اى مذهبى رفت تا کشيش شود. در سال ۱۸۷۰ تصميم خود را عوض کرد و در سن پيترزبورگ مشغول تحصيلات دانشگاهى شد. او زيرنظر بسيارى از استادان بزرگ زمان خود از جمله مندليف به تحصيل پرداخت. در سال ۱۸۸۰ ازدواج کرد و به سال ۱۸۸۳ درجه دکتراى خود را در طب دريافت نمود. وى بين سال‌هاى ۱۸۸۳ تا ۱۸۸۶ به کمک بورسى با لودويگ که در لايپزيگ بود همکارى کرد، در سال ۱۸۸۸ در مورد اعصاب مترشحهٔ غدد داخلى تحقيقاتى نمود - شروع پژوهشى که منجر به دريافت جايزهٔ نوبل در سال ۱۹۰۴ توسط او شد -، در سال ۱۸۹۰ به استادى داروشناسى آکادمى پزشکى ارتش در سن‌پيترزبورگ برگزيده شد و بالاخره در سال ۱۸۹۵ به استادى کرسى فيزيولوژى منصوب گشت که تا سال ۱۹۲۴ ادامه داشت و شامل خلاق‌ترين دوران زندگى او مى‌شد.


انتصاب پاولف به استادى رشتهٔ داروشناسى بود که او تحقيق‌هائى را با ترشحات غدد داخلى شروع کرد و سبب شد او ترشحات اين غدد را به سطح قابل مشاهده بى‌آورد. در اين هنگام بود که کشف کرد چگونه ترشحات دستگاه گوارشى زمانى که حيوان انتظار رسيدن به غذا را دارد، جريان پيدا مى‌کند. از مشاهدهٔ اين قضيه بود که روش شرطى کردن بازتاب پديد آمد، يعنى اندازه‌گيرى انتظار (Anticipation) موجود براساس مشاهدهٔ جريان ترشحات غدد داخلى يا بزاق دهان صورت مى‌گيرد. پاولف با تيزبينى مشاهده کرد به روشى دست يافته است که برآن اساس مى‌تواند بسيارى از کيفيت‌ها را که تا آن زمان پديدهٔ ”رواني“ (Psychical) تصور مى‌شد، به‌صورت کمى اندازه‌گيرى کند. او در اوايل از ”ترشحات رواني“ (Psychical Secretion) صحبت کرد. کمى بعد، از آنها به‌عنوان ”به اصطلاح فرآيندهاى رواني“ (The So Called Psychical Process) نام برد و بالاخره واژهٔ ”بازتاب‌هاى شرطي“ (Conditioned Reflexes) را معرفى کرد. در آغاز، مقالهٔ سچنف در سال ۱۸۶۳ و آزمايش‌هاى تورندايک در سال ۱۸۹۸ مشوق اصلى پاولف به ادامهٔ اين نوع تحقيق‌ها بود.


امروزه هر دانشجوى روانشناسي، ماهيت شرطى شدن کلاسيک (Classical Conditioning) را مى‌داند که در آن يک محرک ثانوى که همجوار يا بلافاصله قبل از انعکاس غيرشرطى آورده مى‌شود، اگر تکرار گردد خود به تنهائى سبب ايجاد حرکت انعکاسى مى‌شود. شرطى کردن، جانشين مناسبى براى درون‌نگرى است، نوعى زبان که آزمايشگر را قادر مى‌سازد بفهمد حيوان چه چيزهائى را درک مى‌کند و چه عواملى را تميز مى‌دهد. در حقيقت، شرطى کردن نوعى کلام است که آزمايشگر به حيوان عرضه مى‌کند تا با او ارتباط برقرار کند، ولى پديدهٔ ارتباط به‌صورت رابطهٔ محرکى کاملاً عينى با عملکرد اعصاب و ترشحات غدد انجام مى‌گيرد، بدون هيچ نيازى به استفاده از کيفيتى به نام هوشيارى يا آگاهي. مع‌هذا، به‌دليل اينکه ما به‌قدرى به استفاده از واژهٔ هوشيارى عادت کرده‌ايم که اصطلاح‌هاى روانى يا روحى (Psychical Terms) خواه يا ناخواه به درون تفکرات ما رسوخ مى‌کند، به‌همان شکل که در ديدگاه پاولف نيز تأثير گذارد.


سرگذشت پژوهش‌هاى پاولف توسط خود وى به سبکى بسيار عالى در چهل سخنرانى منتشر شده بين سال‌هاى ۱۹۰۳-۱۹۲۸ بيان شده است. او کاشف بسيارى از حقايق بود، ولى داده‌هاى به‌دست آمده در تحقيق‌هاى شرطى شدن که بخشى از تاريخ روانشناسى آزمايشگاهى يادگيرى است، به اندازه‌اى حجيم و گسترده است که بايد تاريخ جداگانه‌اى بر آن نوشت. کافى است که ماهيت نقش پاولف را در حمايت از روانشناسى عينى و تأثيرى که بر ايجاد رفتارگرائى واتسن گذارد، مورد توجه قرار دهيم.

بکتريف

آخرين نفر، بکتريف (۱۸۵۷-۱۹۲۷) بود که هشت سال از پاولف جوانتر بود، اما نه سال زودتر از او فوت کرد. او نيز مانند سچنف و پاولف در آکادمى پزشکى ارتش (Military Medical Acadamy) در سن پيترزبورگ کار کرد و درجهٔ دکتراى خود را در سال ۱۸۸۱ يعنى دو سال قبل از پاولف دريافت داشت. سپس به خارج رفت تا با افرادى مانند وونت در لايپزيگ؛ دوبوا ريموند در برلن و شارکو در پاريس کار کند. او بيشتر يک روانپزشک بود تا فيزيولوژيست. وى پس از بازگشت، به رياست کرسى بيمارى‌هاى روانى در دانشگاه کازان (Kazan) درآمد. در سال ۱۸۹۳ به آکادمى پزشکى ارتش در سن‌پيترزبورگ بازگشت و رياست کرسى بيمارى‌هاى روانى را در آنجا به‌عهده گرفت و يک بيمارستان روانى نيز تأسيس کرد. او مقاله‌هاى بسيارى منتشر کرد. در سال ۱۹۰۷ مؤسسهٔ اعصاب‌شناسى روانى (Psychoneurological Institute) را که آرزوى ديرينهٔ او بود، تأسيس کرد. اين مؤسسه شامل بخش‌هائى در بيمارى‌هاى رواني، معتادان به الکل، بيماران مبتلا به صرع و جراحى مغز، بود. وى از سال ۱۹۱۳به بعد، تمام وقت خود را در مؤسسه گذراند، زيرا حکومت سزار اقامت او را در آکادمى ارتش، غيرقابل تحمل نمود. بکتريف در مؤسسه، مسئول ايجاد تحقيق‌ها، کتاب‌ها و مقاله‌هاى بسيارى شد.


فعاليت‌هاى اعصاب‌شناسى و روانپزشکى بکتريف، سبب شهرت و اهميت او شد. در سال ۱۹۱۰ کتابى تحت عنوان روانشناسى عينى نگاشت، سپس در سال ۱۹۱۷ يک سلسله سخنرانى‌ها که مجموعاً در چاپ سوم به چهل عدد رسيد، منتشر کرد. عنوان اين نوشته‌ها، ”اصول کلى بازتاب‌شناسى انسان“ بود. او در آنها از روش عينى براى حل مسائل روانشناسى حمايت کرد و توصيه نمود که از استفاده از اصطلاح‌هاى ذهن‌گرائي، دور مى‌شود. واژهٔ بازتاب‌شناسى از آن او است. البته بکتريف کمى دير به صحنه آمد. جان ديوئى در سال ۱۸۹۶ با مفهوم بازتاب‌شناسى مخالفت کرده بود، گو اينکه هنوز واژهٔ بازتاب‌شناسى آن زمان به منصهٔ ظهور درنيامده بود. ولى بکتريف براى حمايت از رفتارگرائى و پشتيبانى از روانشناسى عينى در نبرد خود عليه درون‌نگري، دير نيامده بود.


روانشناسى شوروى از زمان انقلاب، تاحد زيادى از ديد غرب ”بورژوا“ ناشناخته مانده است، زيرا غربى‌ها زبان روسى نمى‌دانند و روس‌ها نيز ايدئولوژى غرب را مردود مى‌شمردند. در آغاز، کوششى جدى جهت ايجاد يک روانشناسى واقعاً مارکسيستى صورت گرفت. براى مثال، در اواسط دههٔ ۱۹۲۰ کورنيلف (K. N. Kornilov) سعى کرد سيستمى ابداع کند که در راستاى ماده‌گرائى ديالکتيک (Dialectical Materialism) باشد.


از سوى ديگر، روس‌ها آن زمان علاقه‌مندى به روانشناسى گشتالت نشان دادند، گرچه رفتارگرائى آمريکا را رد کردند. پس از ۱۹۳۱ حتى رفتارگرائى به‌عنوان فلسفهٔ دوگانگى معرفى شد و اهتمام زياد براى ايجاد روانشناسى ديالکتيک به‌عمل آمد که واقعاً با ايدئولوژى جامعهٔ شوروى تطابق کامل داشته باشد. امکان ارتباط متقابل بين روانشناسان شوروى و ”بورژوازي“ غرب زياد نيست، اگر اين ارتباط به‌صورتى آزادانه و گسترده‌تر از آنچه که در زمان نوشتن اين مباحث وجود دارد، درنيايد.