نسل‌هاى روانشناسان را براساس دهه‌ها مى‌سنجند. جيمز، هال و لد در دههٔ ۱۸۸۰، اولين نسل روانشناسى ”جديد“ در آمريکا بودند. در سال‌هاى ۱۸۹۰، رهبران ديگرى مانند سنفورد، کتل، بالدوين، جاسترو، مانستربرگ، اسکريپچر و تيچنر ظاهر شدند. تمام اين افراد، تأثير خود را بر روانشناسى جديد به‌جاى نهادند. از اين‌رو مى‌بينيم که اوايل، اين علم نوين در دست رهبران جوان بود. شايد اين موضوع يکى از علل رفتن اين افراد به جهات مختلف بود؛ زيرا هريک مى‌خواستند در رشته‌اى رهبرى کنند. جوان، پرنيرو، جاه‌طلب، خودخواه و حتى سرکش است. البته اکثر آنها طى زمان ملايم شدند، ولى سال‌هاى ۱۸۹۰، دههٔ پرتلاطم در روانشناسى آمريکا بود. شايد جاه‌طلبى جوانى در آمريکا، تحت تأثير روحيه جدال‌طلب آلمانى به اين نوع تحريک و طغيان دست زده بود.


هنگامى که کتل در سال ۱۹۴۴ فوت کرد، تنها اسکريپچر از ده مردى که نام برديم زنده بود. کتل، روانشناس ارشد آمريکا شده بود؛ چه از جهت سن و چه از لحاظ مقام علمي. پيش از پرداختن به او لازم است به بالدوين که جانشين نزديکتر لد بود، بپردازيم.


بالدوين (۱۸۶۱-۱۹۳۴) در اساس، يک نظريه‌پرداز و نويسنده بود که مانند هال و شايد تمام روانشناسان بومى آمريکا، تحت تأثير نظريهٔ تکامل قرار گرفت. وى هم‌چنين يک روانشناس فيلسوف نيز بود. او گرايش به آزمايشگاه و روش آزمايشى نيز داشت. از اين‌رو، آزمايشگاه‌هاى تورنتو (Toronto) و پرينس تون (Princeton) را تأسيس کرد و آزمايشگاه هال را در هاپکينز که تعطيل شده بود، به‌کار انداخت. در حالى‌که او يکى از روانشناسان ”جديد“ بود، مهارت وى مانند يک فيلسوف در نظريه‌پردازى و گمان‌زنى بود. او نوشت که تلاش برخى از افراد منغضب اين است که روانشناسى را در چارچوب مشاهده خشک قرار داده و سعى دارند خون جارى در رگ تمام علوم (يعنى نظريه‌پردازى و گمان‌زني) را بيرون بکشند. اين فرياد افراطى در روش مثبت‌گرائى نيز به اينجا مانند ساير جاها سرايت کرد و از پيشرفت تئوري، جلوگيرى نمود. او مى‌گفت که برخلاف اين تصور، من مى‌گويم به ما تئورى بدهيد، تئورى و هميشه تئوري. بگذاريد هرکسى صاحب تئورى هست، آن را ارائه کند. مسلماً اين صدا با شعار افراد طرفدار آزمايشگاه اصلاً توافق نداشت و مى‌توان تصور کرد که مردانى مانند اسکريپچر و تيچنر چگونه با آن برخورد کردند.


بالدوين در کاروليناى جنوبى در شروع جنگ داخلى آمريکا در خانواده‌اى مرفه به‌دنيا آمد. دورهٔ ليسانس را در دانشگاه پرينس تن گذراند و يک سال در دانشگاه‌هاى برلن و لايپزيگ به تحصيل فلسفه پرداخت و از همه مهمتر، در محضر وونت، مقدمهٔ روانشناسى جديد را آموخت. وى بعد از دو سال در پرينس تن، به استادى فلسفه در دانشگاه ليک فورست (Lake Forest University) در ايالت الينوى (Illinois) منصوب شد. در سال ۱۸۸۹ به تورنتو رفت تا سمت مدير گروهى رشتهٔ ماوراءالطبيعه و منطق را بپذيرد.


علاقهٔ او به روانشناسى سبب شد آزمايشگاهى کوچک در آنجا برپا کند. در سال ۱۸۹۳، به پرينس تن دعوت شد و ده سال در آنجا به تحقيق، نگارش کتاب و تأسيس دانشگاه پرداخت. در سال ۱۹۰۳، به جانزهاپکينز رفت تا آزمايشگاهى را که به علت رفتن هال تعطيل شده بود، احياء کند. پس از پنج سال در هاپکينز، استعفاء کرد و به مدت پنج سال در پاريس با سمت پروفسور در مدرسهٔ مطالعات اجتماعى پيشرفته ”L'ecole Des Hautes études sociales“ تدريس کرد. وى در سال ۱۹۳۴ در پاريس دار فانى را وداع گفت.


بالدوين پس از ترک جانزهاپکينز، بيشتر به مسافرت پرداخت؛ ولى در سال ۱۹۱۳ کتاب کوچک ولى بسيار روشن و خواندنى ”تاريخ روانشناسي“ (History of Psychology) را منتشر کرد. اولين کتاب او کتاب ”راهنماى روانشناسي“ (Handbook of psychology) شامل دو بخش بود که يکى حس و عقل (Sence And Intellect) (۱۸۸۹) و ديگرى احساس و اراده (Feeling And Will) (۱۸۹۱) نام داشت. اين کتاب‌ها بالدوين را مشهور کردند؛ ولى آنها شامل مقدار زيادى تئورى و مقدار کمى داده‌هاى آزمايشگاهى بودند. از اين‌رو، تأثير چشمگيرى بر روانشناسى ”جديد“ نداشتند. سبک ادبى بالدوين، تحرکى موقتى به نظريه‌هاى او مى‌داد، اما تأثير آن زودگذر بود.


وى در دانشگاه پرينس تن، دو کتاب خود را در رشد روانى تحت عناوين ”رشد روانى در کودک و نژاد“ (Mental Development In The Child And Race) (۱۸۹۵) و ”تعبير اخلاقى و اجتماعى در رشد رواني“ (Social And Ethical Interpretations In Mental Development) (۱۸۹۷) منتشر کرد. اين کتاب‌ها به روشنى اصول تکامل داروينى را در روانشناسى نشان مى‌دهد و حتى سعى دارد در نظريهٔ داروين، تغييرى ايجاد کند که بالدوين به آن، نام ”انتخاب عضوي“ (Organic - Selection) را داد.


نظريهٔ تکامل، روانشناسى را تحت‌الشعاع قرار داد، ولى هال و جيمز فقط درحدى که رابطهٔ موجود زنده را با محيط خود روشن کند، از آن استفاده نمودند. اين بالدوين بود که نظريهٔ تکامل را موضوع اصلى قرار داد. روانشناسان دانشگاه کلارک با ترديد به اين کتاب‌ها مى‌نگريستند، زيرا شامل مقدار زيادى حدس‌هاى شخصى و فاقد داده‌هاى علمى کافى بود. البته اين عصرى بود که اکثر روانشناسان به يکديگر با ديدهٔ شک و ترديد نگاه مى‌کردند. بالدوين در سال ۱۸۹۸ کتاب کوچکى انتشار داد که به چاپ‌هاى بسيار زياد رسيد و عنوان آن، ”داستان روان“ (The story of the Mind) بود. بالدوين در دو رشتهٔ فعاليت مهم نيز شرکت کرد. يکى تأسيس مجلهٔ ”دوره روانشناسي“ (psychological Review) در سال ۱۸۹۴ بود؛ پيوست‌هاى آن عبارت بودند از ”راهنماى روانشناسي“ (psychological Index) و ”شرح مفصلى از روانشناسي“ (Psychological Monograph). ديگرى مجلهٔ ”بولتن روانشناسي“ (Psychological Bulletin) بود که يک دهه بعد ظاهر شد. کتل و بالدوين اين فعاليت را با همکارى هم آغاز کردند. هر دو شخصيت‌هاى مثبتى بودند که تحمل مداخلهٔ ديگران را در کار خود نداشتند. براى مدتى اين همکارى ادامه پيدا کرد، ولى در سال ۱۹۰۳، تصميم به جدائى گرفتند. از اين‌رو، قرار به مالکيت کسى که بيش از ديگرى بپردازد، کردند. کتل ۳۵۰۰ دلار پيشنهاد کرد و بالدوين ۳۵۰۵ دلار. بنابراين، به تصاحب بالدوين درآمد، ولى بالاخره انجمن روانشناسى آمريکا آن را خريدارى کرد.


فعاليت عظيم ديگرى که بالدوين با همکارى ديگران انجام داد، ”لغت‌نامهٔ فلسفه و روانشناسي“ (Dictionary of philosophy And psychology) بود. اين کار بسيار بزرگى بود که شامل همکارى بيش از شصت فيلسوف و روانشناس در اروپا و آمريکا مى‌شد. دو مجلد قطور مشتمل بر ۱۵۰۰ صفحه در سال‌هاى ۱۹۰۲-۱۹۰۱ منتشر شد.


مسئله‌اى که بحث آن باقى مى‌ماند، فعاليت واقعى بالدوين در آزمايشگاه است در حقيقت، اين جنبه، اهميت زيادى نداشت. البته آزمايش‌هائى توسط او و همکاران وى انجام شد و به چاپ رسيد، اما نبوغ بالدوين در آزمايش کردن نبود. وى از صميم قلب يک فيلسوف و نظريه‌پرداز بود، در بحث راجع به تيچنر، مخالفت خود را با بالدوين در مورد زمان‌هاى واکنش مطرح کرديم . بعضى از داده‌هاى ارائه شده به سود بالدوين محصول خود او، ولى بسيار ناچيز بودند. در واقع، اين بحث بر سر اصل است و نه دادهٔ علمي، بحثى بر اين اساس که آيا روانشناسى بايد به مطالعهٔ طبيعت بشر و در نتيجه تفاوت‌هاى فردى (بالدوين) بپردازد يا اينکه بررسى روان کلى (تيچنر) موضوع اصلى آن است؟ همواره تأثير داروين بر روانشناسى در جهت حمايت مطالعهٔ تفاوت‌هاى فردى بوده است، همان‌طور که در کارهاى گالتن، هال و بالدوين ديديم. بالدوين ديدگاه آمريکائي، يعنى نظريهٔ کنشى را برگزيد، حال آنکه تيچنر به ارزش‌هاى آلمانى وفادار ماند.